
سید محمود طالقانی 45 سال پیش در 69 سالگی در 19 شهریور در تهران درگذشت. مرحوم طالقانی پسر عموی جلال آل احمد بود، اما پدرش برخلاف عمویش، مممی وارسته، با تدبیر و آزاداندیش بود. از این رو سید محمود طالقانی نیز به جامعه روحانیت پیوست، اما در میان همکلاسی ها و مریدان خود به شخصیتی استثنایی و بی بدیل تبدیل شد.
طالقانی مبارز بود. به همین دلیل تحت تأثیر نمونه جهانی «مبارزه» در زمان خود قرار گرفت که رنگی به اصطلاح چپ داشت. این نفوذ خالی از اشکال نبود، اما طالقانی با همه کسانی که در این راه قدم گذاشتند، اختلافات اساسی داشت. او دشمن استبداد و دوستدار آزادی بود. او بر خلاف دیگران آزادی را آزادی همفکران و یاران خود نمی دانست و آن را برای همه بشر با هر سلیقه و تمایلی می خواست. آزادی خواهی اصیل و ریاکارانه طالقانی فقط نظری و ایدئولوژیک نبود. از نظر اعمال فردی، چنان فضای بی نظیری داشت که صاحبان انواع افکار متضاد و متضاد در کنار او احساس امنیت و آرامش می کردند و هیچ ترسی از ارائه نظرات خود به او نداشتند.
از آنچه از سیره مرحوم طالقانی نقل شده، به نظر می رسد که ایشان مصداق عینی سوره «انصره» بوده است. خیرخواهی خالصانه برای همگان، غلبه بر نفس های کاذب، سینه گشاد و قلبی بی کینه و کینه و هر صفتی که الگوی اخلاقی و مهربان به آن آراسته باشد، جاذبه ای به شخصیت طالقانی بخشیده است که اطرافیانش تشنه و بی تاب هستند. برای دیدار با او، چنانکه از چشمه خنک ساری در دل کوه، جرعه ای آب نوشید، یا در سرمای زمستان زیر نم نم نم نم باران راه رفت و یا در سرمای زمستان تسلیم گرمای آفتاب شد، بی تاب می شود.
وقتی از سخنان برخی از شاگردان مشتاق ایشان در آن دوره می شنویم که بعد از غروب آفتاب از هر نقطه ای از تهران به مسجد هدایت می رفتند تا او را از دور ببینند، بوی او را استشمام کنند یا سخنی از او بشنوند. شخصیت آرامش بخش فردی است که به وضوح و پاکی رسیده باشد.
به همین دلیل سخنانش متین، سنجیده و محترمانه و لحنش رسا، مؤثر، نافذ و پرشور بود. برخی از خطبه هایی که او قبل از مرگ در اوایل انقلاب در دانشگاه تهران خواند روح مخاطب را به پرواز در آورد. وقتی از نهج البلاغه می خواند، گویی علی است که صدایش را از مسجد کوفه بلند کرده است. آیات قرآن در کلام و تفسیر او معنای دیگری یافت; معنای معنویت و توحید که به دنیایی دیگر منتهی می شود و طنین رحمت و مهربانی خداوند را در فضا منعکس می کند.
نقل شده است که در زندان در محاصره همه جور مردم بود; از چریک و مجاهد گرفته تا تودی و معتفی و بازاری و روحانی و… مثل یک پدر دلسوز با همه آنها روبرو شد. نه، او همه چیز را می خواست. او از بدی برخی از آنها رنج می برد، اما از محبت و احترام خود دریغ نمی کرد.
می گویند ساواک ها، حتی کسانی که به شکنجه گر معروف بودند، به او احترام می گذاشتند و او را «آقا» خطاب می کردند و در برابرش زانو می زدند. او حتی از آن شکنجه گران کینه ای نداشت، تا آنجا که به یکی از هم زندانیانش گفت; ما هم مسئول اینها هستیم. آنها هم فرزندان این جامعه هستند. ما نباید با حمله تند آنها را در جهت مخالف برانیم.
طالقانی 45 سال است که رفته اما برخلاف پسر عمویش جلال آل احمد دیگر در این جامعه حضور ندارد. خشم، کینه، بد زبانی، روابط بد، توهین، بد اخلاقی و کینه توزی همه جا را فرا گرفته است که طالقانی برایمان غریب و ناآشنا به نظر می رسد. او دیگر در میان ما نیست. انگار قرن ها پیش مرده و اثری از او نیست!
آیا ممکن است روزی طنین صدای او در دانشگاه تهران طنین انداز شود و کابوس های ناشی از خشم و نفرت و نفرت و خشونت ما را باطل کند؟
منبع: www.khabaronline.ir