بهنقل از خبرگزاری یوبیک آنلاین، رضا دستجردی در مقدمه گفت و گوی خود با دکتر فرهنگ ارشاد، که در ایبنا منتشر شده، نوشت: «جامعهشناسانه اندیشیدن» آخرین اثر زیگمونت باومن نظریهپرداز و جامعهشناس برجسته لهستانیالاصل و تیم می جامعهشناس بریتانیایی است که اکنون با ترجمه فرهنگ ارشاد، جامعهشناس بههمت نشر نی منتشر شده است. باومن و مِی در این اثر میکوشند مسائل اجتماعی را در چارچوب آخرین تحولات مفهومی آن بحث کنند. اینگونه است که جهانیشدن، تغییرات اقلیمی، تابآوری و دگرگونیهای ناشی از پیشرفتهای پرشتاب فناوریهای نوین در کنار مسائل و مفاهیم کلاسیک جامعهشناختی مانند نابرابری، عدالت اجتماعی و دربرگیری نشانده میشوند تا منظومه جدیدی پی افکنده شود. بنابراین، همچنان که نویسندگان اشاره دارند «جامعهشناسانه اندیشیدن» ما را در فهم یکدیگر و خودمان یاری میدهد و تبیینهای ارزشمندی درباره پویاییهای جوامع و مناسبات اجتماعی فراهم میآورد. آنچه در پی میآید ماحصل این گفتوگو با فرهنگ ارشاد مترجم کتاب است که پیشتر آثاری چون «نظریه طبقه تنآسا»، «نظریهپردازی انقلابها» و «مفاهیم بنیادی نظریه اجتماعی کلاسیک» نیز از وی منتشر شده است.
****

مولفین با تألیف «جامعهشناسانه اندیشیدن» قصد داشتند کدام خلأ جامعهشناسی را پر کنند؟
اجازه بدهید نخست مقدمه کوتاهی را درباره چگونگی تولید این کتاب در زبان اصلی (انگلیسی) عرض بکنم که شاید برای شناخت ژرفتر سایر پرسشهای مهم شما مؤثر باشد. ایده «جامعهشناسانه اندیشیدن» اصالتاً در ذهن زندهیاد پروفسور زیگمونت باومن تبلور یافت که پایه اصلی انگیزه و تدوین هدف اصلی تألیف این اثر شد. نخستین ویرایش یا به اصطلاح، چاپ اول این کتاب در سال ۱۹۹۰ و تنها با نام زیگمونت باومن انتشار یافت. از زمان چاپ نخست کتاب تا ۱۹۹۷ (تاریخ انتشار نسخهای که من در کتابخانه شخصیام دارم) این اثر هشت بار بازانتشار یافت و لابد این روند انتشار مجدد آن در سالهای بعدی ادامه داشته است.
این در ویرایش دوم (۲۰۰۱) بود که نام پروفسور تیم می روی جلد کتاب به عنوان مؤلف دوم ثبت شد. من از روابط فکری و دوستانه دو نویسنده اثر اطلاع کافی ندارم. از پیشگفتار تیم می برای ویرایش دوم کتاب برمیآید که او از استقبال اهل علم نسبت به این کتاب آگاهی داشته و خودش هم آن را اثری مهم یافته است. بر این اساس و با احترام به شخصیت علمی باومن، پیشنهاد اصلاح ساختار کتاب و افزودن مطالبی درباره تأثیر تکنولوژی اینترنت و گسترش شبکههای مجازی در روابط روزمره زندگی را برای ویرایش دوم به باومن میدهد. باومن نه فقط با پیشنهاد تیم می موافقت میکند، بلکه میپذیرد که نام او بهصورت نویسنده دوم کتاب در روی جلد بیاید. همکاری این دو نفر، در جهت جامع و مانع بودن نسبی محتوا و ساختار این اثر به واقع مؤثر بوده است.
سپس چون از سال انتشار ویراست دوم کتاب به بعد، نوآوریهای شگرف در فناوری اینترنت و اطلاع رسانی (IT) تغییرات و تحولات مهمی در روابط مجازی و واقعی مردم جهان پدید آورده بود، ناشر پیشنهاد تهیه ویرایش سوم کتاب را با افزودن آثار این نوآوریها در روابط اجتماعی و در «جامعهشناسانه اندیشیدن» را به نویسندگان اثر داد. برای ویرایش سوم که در سال ۲۰۱۹ انتشار یافت (که دو سال بود که باومن، سوگنانه درگذشته بود). تیم می این مطالب را با شرح بیشتر در پیشگفتار ویراست سوم نویسانده است.

حال لازم میدانم کمی از بیان حسب حال فراتر رفته و زمینه پاسخی علمیتر برای پرسشی که مطرح کردید فراهم آورم. معدودی از جامعهشناسان بر خصیصه سهل و ممتنع بودن در اظهارنظرهای جامعهشناختی و بهطور کلی در علم جامعهشناسی گفتوگو کردهاند. ممکن است پرسیده شود آیا علوم دیگر با این خصیصه درگیر نیستند؟ مگر خصوصیات مشترکی برای تشخیص بیان علمی در کلیت علم (طبیعی یا اجتماعی) وجود ندارد؟ ضمن پاسخ مثبت به این سئوال، چیزی که هست، خصیصه سهلوممتنع بودن و زمینه و نمودهای آن در جامعهشناسی، جایگاه ویژهای دارد.
عموم مردم در زندگی روزمره اجتماعی، با امور گوناگون و پیچیده زندگی سروکار دارند، با آنها برخورد میکنند، داوری مینمایند و حتی عمل میکنند. این امور و برخورد با آنها گاهی مرتبط با قلمرو جامعهشناسی است و گاهی هم با مقتضیات علوم دیگر (طبیعی یا اجتماعی) مربوط میشود. این را باید افزود که برخورد با این امور و واکنش به آنها در بین عموم مردم بر مبنای چیزی به نام «فهم عام» (Common Sense)صورت میگیرد. اما چنانکه عرض شد تفاوت جامعهشناسی با علوم دیگر در این است که تفکر جامعهشناختی با فهم عام ارتباطی ویژه دارد، یعنی علم جامعهشناسی با توجه به موضوع-مایهاش، از جهات مختلف با فهم عام پیوند خورده است.
به عبارت روشنتر، درگیری علوم دیگر با فهم عام و برخورد با امور زندگی، گاهیبهگاهی یا مقطعی است (مثلاً در حوزه اقتصاد و بحث عامه مردم درباره گرانی و تورم که مسئلهای بهواقع مهم است یا در حوزه علم پزشکی و درمان، که در معرض دخالت فهم عام قرار میگیرد). اما در «جامعهشناسانه اندیشیدن»، نه میتوان آن را دست کم گرفت (زیرا خودش موضوعی مهم در روابط اجتماعی عموم مردم و در جامعهشناسی است) و از سوی دیگر، فهم عام، شالوده دانش عمومی است که حداقل در جامعهشناسی، در مرحله «پیشا-علمی» قرار دارد.
بدیهی است فهم عام، در تبیین، تحلیل، تفسیر، و ارزیابی معتبر علمی جایگاهی ندارد (از جمله در علم جامعهشناسی). چرا که تبیین، تفسیر، و ارزیابی معتبر علمی، با سازوکارها و بایستگیهایی ملازم است که فهم عام به این مرحله نرسیده، ولی جامعهشناس نمیتواند در فعالیت خود آن را نادیده بگیرد و این بنیان خصیصه سهلوممتنع بودن جامعهشناسی است. بهسخن کوتاه، قضاوت کردن در سطح فهم عام سهل است و کار روزمره عموم مردم. اما اظهارنظر مبتنی بر درک علمی (از جمله جامعهشناسانه اندیشیدن) نیاز به اندیشهورزی دقیق …
مفهوم «مدرنیته سیال» چگونه به شکلگیری نگاه مولفین به جامعهشناسی انجامید؟
باومن طی مصاحبهای که متن آن در یکی از خبرنامههای انجمن جامعهشناسی بریتانیا چاپ شده، بهروشنی میگوید که ابداع عنوان «مدرنیته سیال» از او نیست، بلکه این عنوان را از گیدنز وام گرفته و البته آن را پرورانده و کتابی هم با عنوان «مدرنیته سیال» در سال ۲۰۰۰ از او منتشر شده است. باومن مانند بسیاری از جامعهشناسان، بر مدرنیته نقد بنیادی دارد و بههمین خاطر به تفکر پسامدرنیته دل میبندد. اما بهتدریج بر پسامدرنیته نگاهی نقادانه پیدا میکند.
بههمین خاطر، با توجه به شرایط کنونی جامعه جهانی ترجیح میدهد به جای پسامدرنیته، از ترکیب «مدرنیته سیال» استفاده کند. او عواملی مانند عدمقطعیت و بیاطمینانی، پیشبینیناپذیری امور اجتماعی، تغییرات و تحولات همیشگی، و شکاف بین قدرت و سیاست را از عناصر اصلی مدرنیته سیال میداند و بهاین ترتیب، چنانکه میفهمیم، این عنوان برای شرایط مزبور قابل توجیه است.
مولفین بارها بر اهمیت «اخلاق» در جامعهشناسی تأکید کردهاند. چرا اخلاق برای آنها اینقدر بنیادی بود؟
متشکرم از شما که بر این مقوله تمرکز کردهاید، چراکه هم از جهت وضعیت کنونی جامعه ما و هم بحث اخلاقیات، در دیدگاه باومن موضوعی مهم است که فعلاً فقط به بخش دوم یعنی جایگاه اخلاقیات در پندار و کردار باومن میپردازم. درباره کردار او، حرف زیادی ندارم. فقط برای نمونه عرض میکنم که من در یکی از همایشهای سالانه انجمن جامعهشناسی انگلیس، همراه با گروه بزرگی از جامعهشناسان جهان، مخاطب نطق اختتامیه او درباره جهانیشدن و پاسخهای ایشان به پرسشکنندگان بودم و رفتار محترمانه باومن با مخاطبان و بهطور خاص با همسر بیمارش که روی صندلیچرخدار بود و در پایان آن، با خود من که خواستم متن سخنرانیاش را برای ترجمه به فارسی در اختیار من بگذارد، هیچگاه برایم فراموششدنی نیست.
بههر حال، پاسخ دادن به پرسش جنابعالی درباره رویکرد باومن به اخلاق، خودش بهتنهایی نیاز به فرصت مناسبت و زمان بیشتری دارد. من کوشش میکنم با ماحصل برداشتی که از گفتهها و نوشتههای باومن دارم و همچنین با برداشت فشرده و مختصری از مقاله پروفسور بری اسمارت درباره شرح زندگی علمی و رهاورد نظری او (که در کتاب مجموعه مقالات «برداشتهایی در نظریه اجتماعی معاصر» تدوین الیوت و ترنر، ترجمه فرهنگ ارشاد به چاپ رسیده) عرایضی خدمتتان تقدیم کنم. اما باز هم پیش از ورود به پاسخ اصلی، لازم میدانم اشاره کنم که درباره تیم می (نویسنده دوم کتاب) اشارهای نمیکنم، زیرا هم اطلاع زیادی ندارم و هم اینکه این باومن است که جامعهشناس اخلاقگرا و پیشنهاددهنده «ترمیم اخلاقی جامعه» مدرن است و خواهینخواهی بحث اصلی به باومن اختصاص دارد.
باومن بهعنوان جامعهشناس اخلاقی، حداقل از این بابت دنبالهرو کانت، دورکیم، و امانوئل لویناس است. در اشارهای کلی از گفته کانت و دورکیم برمیآید که در مناسبات اخلاق با زندگی اجتماعی (علم اخلاق)، این مقوله مفهومی دولایه دارد و برای هرکدام از آنها در زبان لاتین واژه متفاوت به کار گرفته میشود: Morals و Ethics که میتوان هر دو را بهصورت «اخلاقیات» ترجمه کرد، اما تفاوتی بسیار ظریف و نیز بسیار مهم بین آنها وجود دارد. من واژه اول را به صورت «اخلاق فردی یا شخصی» و دومی را «اخلاق جمعی» ترجمه میکنم. مسلماً این دوجنبه اخلاق از یکدیگر جداییپذیر نیستند، اما هرکدام کارکرد متفاوت و مکمل یکدیگر در زندگی اجتماعی دارند.
به گفته اسمارت، باومن در مسیر تکامل فکری و پس از کشاکشهای دوران هیتلری و سالهای جنگ جهانی دوم و پسلرزههای آن در سراسر دهه ۱۹۶۰، در دهه ۷۰، کمکم از پایبندی به یک چارچوب فکری واحد و گرایشهای ایدئولوژیک گذر میکند (عمدتاً از مارکسیسم) و فکر میکند با تقویت تفکر انتقادی و بهویژه با تحلیل انتقادی سنت روشنگری و مدرنیته (و سپس پسامدرنیسم) میتواند با بیان دقیقتری به مسائل و تحولات اجتماعی بپردازد. از آن پس، در هر تحلیل رویکردی امور اجتماعی، توسل به نگرش مارکسیستی فقط یکی از عوامل نافذ در شکل دادن به اندیشه و گفتار او بود.
باومن در نقد بر مدرنیته و توجه به پسامدرنیته بهمثابه راهبردی انتقادی و رهاییبخش، تا حدودی به جهانبینی اندیشمندان مکتب فرانکفورت نزدیک میشود. گو اینکه با آنها تفاوتهایی نیز دارد، چنانکه متفکران مکتب فرانکفورت در کارهای خود به تحلیل و نقد صنعت فرهنگ و جامعه بسیار مدیریت شده و سرکوبگری میپردازند و باومن بیشتر به نقد جامعه مصرفی (که همچون صنعت فرهنگ، از ترفندهای نظام مدرن سرمایهداری است) و نیز نقد تبلیغات اغواگرانه برای مصرف بیشتر (برساخت ارزشهای فرهنگ مصرف) علاقهمند میشود و حتی در نقد اغواگری به نظریهپردازی و پرداخت دورنمایی از فرانظریه روی میآورد.
او در این رهگذر نقد اغواگری، به تأکید بر اهمیت اخلاقیات در جامعه میرسد. او در نقد فرهنگ و جامعه مصرفی این باور را بارور میکند که در شرایط کنونی جهانیسازی، نظام قدرت به جای اینکه جای پای خود را در قانونیت و مشروعیت خود در میان مردم بیندیشد، به سرکوبگری (دیدگاه فرانکفورتی) و اغواگری (باومنی) و تبلیغات برای فربه شدن جامعه مصرفی و فرهنگ و اخلاص مصرفگرایانه میپردازد. او بر بیتفاوتی اخلاقی و کمرنگ شدن اخلاقیات در شکلهای نوین زندگی امروز، نگاه نقادانه دارد.
مبانی فکری دیدگاه باومن بر رویکرد دورکیم و همچون او در دنبالهروی از کانت و لویناس استوار است و بر این پایه، اخلاقیات را در ارتباط با الزامهای جامعوی (یا جامعه-زیستی) و در جهت تقویت همبستگی اجتماعی مورد توجه قرار میدهد. در همین رهگذر است که به لویناس روی آورده و بر گفته معروف او که «اخلاقیات، همان فلسفه نخستین بشر است» و بر مسئولیتپذیری اجتماعی بهمنزله ویژگی مقدم مؤکد در زندگی اجتماعی انگشت تأکید میگذارد.

بهنظر شما جامعهشناسی چه مسئولیتی در قبال مسائل اجتماعی (مثل نابرابری یا بحرانهای جهانی) دارد؟
موضوع کلی چگونگی برخورد علم جامعهشناسی با مسائل اجتماعی یک نکته است، و تقلیل دادن یا تحمیل امور اجرایی و دخالت عملی «حل مسئله» اجتماعی بر دوش جامعهشناسی و جامعهشناسان نکتهای دیگر است. برخی جامعهشناسان از دیرباز و تحت تأثیر آموزههای پارادایم پوزیتیویستی علم، تأکید داشتهاند که رسالت جامعهشناسی، دخالت مستقیم و ورود عملی و بهاصطلاح تجربی در مراحل اجرایی «حل مسئله اجتماعی» است و اصولاً علم جامعهشناسی را بر محوریت حل مسئله (Problem Solving) بازشناسی و تعریف کردهاند.
من با توجه به آموزههای اندیشمندان مکتب فرانکفورت از آدورنوی پیر که بیش از نیم قرن از درگذشت او میگذرد تا هابرماس سالخورده امروز و نیز افرادی مانند باومن، کوشش میکنم در حد توان فکری و بیانی خودم نکاتی هرچند ناقص در پاسخ به این سئوال عرض نمایم. هابرماس وظیفه علم جامعهشناسی را بر پایه آموزههای سه پارادایم نظری علم توضیح میدهد. کسانی که کاروبار علم جامعهشناسی را در فضای تبیینی، و عملی و تجربی و در جهت پیشبینی و کنترل امور اجتماعی مهم میدانند، بر پارادایم پوزیتیویستی علم تأکید و تکیه میکنند.
آنانی که اصولاً درک معنا و تفسیر و تأویل مسئله اجتماعی را مهمتر و در اولویت مینگرند از پارادایم تفسیری (پدیدارشناسی و هرمنیوتیک) کمک میگیرند. در پارادایم سوم که مورد توجه اصحاب مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی آنهاست، مهمترین وظیفه علم جامعهشناسی، ارزیابی و شناخت انتقادی امر اجتماعی است و در ارتباط با پرسشی که مطرح کردهاید، تشخیص مسئله، علتیابی تاریخی-اجتماعی وجود مسئله، کوشش در کشف زوایای نهفته آن و درک اولویت آن در محدوده شناخت و ارزیابی انتقادی علم قرار میگیرد.
تصور من این است که رسالت اصلی علم جامعهشناسی، همین شناخت و ارزیابی انتقادی امر اجتماعی است و مطلوبتر آن است که در این کوشش، از راهبردهای پارادایم اول و دوم نیز باید کمک گرفت. به نظر میرسد چنانچه معرفتشناسی شناخت وجودی مسئله اجتماعی و بار حساسیت آن به دقت ارزیابی انتقادی شود، جامعهشناس رسالت و تکلیف خود را انجام داده است. دغدغه راهحل اجرایی حل مسئله بر عهده کارشناسان مجرب و سازمانهایی است که مستقیماً با جنبههای عملی و تجربی مسئله در یک زمینه خاص درگیر هستند. شناخت و ارزیابی مسئله ترافیک و ضرورت بازاندیشی نقادانه در رفع آن، به تحقیق جامعهشناسانه نیاز دارد، ولی حل آن در گرو درگیری و دخالت کارشناسانه متخصصان و سازمانهایی است که هم مسئولیت و هم تجربه دقیق و عملی در اینباره دارند.
بهباور شما جامعهشناسانه اندیشیدن بیش از هر چیز چه چیزی به ما میآموزد: روش علمی، نگاه انتقادی یا نوعی اخلاق اجتماعی؟
نکته مهمی در پاسخ ندارم که به عرض برسانم. شاید بتوان گفت کتاب موضوع بحث، توجه ما را بر اهمیت و ضرورت روش علمی اندیشیدن و تقویت آن بیشتر برمیانگیزد. نیز، اهمیت تفکر انتقادی و فربه کردن سنت انتقادی، و همچنین اهمیت و اولویت اخلاقمداری در کنش علمی را مورد تأکید قرار میدهد. «اقوام روزگار به اخلاق زندهاند / قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است».
۲۱۶۲۱۶
منبع: www.khabaronline.ir