“ازدحام بوسه”؛ نقل از تفصیلی از سفر خانوادگی به اربعین



نقل از کردن پایگاه اندیشه و فرهنگ مبلغان، نگارش فمینیستی پیاده روی اربعین با روایت خانوادگی و جزییات این آیین بزرگ و شلوغ همسو شده است. کتاب «ازدهم بوز» نیز سفرنامه ای از نرگس مقصودی است که توسط انتشارات نیستان منتشر شده است که در رشته «سند و روایت» جایزه گرفت.

به نقل از مهر، مقصودی این کتاب را بر اساس اولین تجربه خود از سفر پیاده روی اربعین حسینی منتشر کرده است. سفری که در سال های اخیر با وجود محبوبیت آن در میان قشر بزرگی از جامعه ایرانی، به دلیل تنوع فعالیت ها و اتفاقات پیش رو، جذابیت های زیادی برای روایت دارد.

«ازدحام بوسه» با وجود داشتن راوی زن، در دام احساسات گرایی روایت زنانه نیفتاده است. این اثر داستانی پر شور و جالب از این اتفاق را روایت کرده است. کتاب با شرح چگونگی حرکت در این مسیر برای راوی آغاز می‌شود و آنچه او آن را «جست‌جوی» می‌نامد، توصیفی پر از تعلیق است از آنچه برای جمع‌آوری ابزار و وسایل سفر و تأمین مالی و غیر آن لازم بوده است. – آمادگی های مالی برای آن

نگاه مورد نظر در کتاب و برای توصیف این سفر جذاب پر فراز و نشیب، نگاهی تخیلی است. گویی شرح روایی اتفاقاتی که برایش افتاده و سعی کرده نمک و حکایتی به آن بیافزاید، برای مخاطب روایت جذاب تری بود تا نقل ازی صرف از آنچه دیده است.

فرقی نمی کند که این سفر معنوی را آغاز کرده اید یا نه. «ازدحام بوسه» خواندنی جذاب برای همه مخاطبانی است که این سفر را تجربه کرده اند یا نکرده اند.

نکته دیگر اینکه مقصودی در کتاب خود می گوید که به این سفر فکر نکرده و به همین منظور در مشهد آرزویی می کند و سرانجام دعایش مستجاب می شود و به راه می افتد.

مقصودی درباره کتابش می گوید: باید بگویم چقدر دلم می خواست در کربلا پیاده روی کنم؛ صفر از بیست انشالله همیشه دنبال نکات مثبت این سفر هستم، به نظرم سخت و طاقت فرسا بود و سختی اش کمرنگ شد. شیرینی زیارت و لذت حقیقت یابی و از همه مهمتر عناصری چون نظافت از جمله توالت و حمام پا بر خط قرمزم گذاشت و بیشتر آفرید. موانع فکری… دهه اول صفر در تالار طلایی امام رضا (علیه السلام) در پشت صف خادمان جارو به دست، همزمان با نماز کربلا شوخی کردم. جمعیت، من هم کربلا را خواستم، بسیار جدی برآورده شد که مقصود و رسمشان رجز خوانی و تجلی کرمه است.

در قسمت‌هایی از این کتاب آمده است: «من پر از پیروزی وارد سالن ورود یا ایکا فرودگاه شدم، سکوت، پاکیزگی و آرامش صبحگاهی اولین چیزی بود که به چشمم آمد. پروازها را از روی تخته چک می‌کردم. همسفر آمد

سوغند و همسرش اندکی بعد از من وارد شدند، همسر سوغند به دلیل مسئولیت های کاری سفر را از دست داده بود. من و سوگند در محل اسکان و ایاب و ذهاب به سامارا و کازمین و برگشت با بچه های دانشگاه بودیم و ترجیح دادیم راه دیگری را به تنهایی بریم. برای پرداخت 37 هزار و 500 تومان برای خروج از کشور، به ایستگاه خودپرداز رفتیم و پس از عبور از محدوده کنترل نیروی انتظامی و دستگاه ایکس ری، وارد سالن پذیرش شدیم. دروازه خود را پیدا کردیم. پیشخوان برای ما کارت پرواز با تم تیره و آرایش سنگین روی صفحه کلید صادر کرد که یکی از آن ها از وسط پاره شده بود و به دلیل استفاده مکرر از نوار بود.

دعوای قسم با متقابل هم فایده ای نداشت. کوله پشتی های ما را تگ نکرد و ما را به قسمت بسته بندی نایلون فرودگاه فرستاد. مسافران پرواز ما باید چمدان خود را در نایلون پیچیده می کردند و مسافران سایر خطوط هوایی بدون کار خاصی پذیرفته می شدند. در قسمت بسته بندی، اولین مسافران دیگر را دیدم، خانواده هایی که با فرزندان خود برای بسته بندی کالسکه های خود آمده بودند.

کوله ها را تحویل دادیم و به سمت افسر رفتیم، پس از بررسی گذرنامه، کارت پرواز و برگه پرداخت عوارض، از مرز رد شدیم. من گرسنه بودم سوگند را با همسرش تنها گذاشتم و به قهوه خانه رفتم و با یک چای گیاهی و کیک هویج جشن گرفتم.

بیشتر صندلی‌های کافه پر از زنان و مردان سیاه‌پوش بود که با احترام صحبت می‌کردند، اما شلوغ نبود. گرمای فضا چند دقیقه ای مرا به خوابی گرم برد. بعد از بیدار شدن با لمس دستان زیبای کودکی که فکر می کرد من مادرش هستم، به حمام رفتم. ساکت و تمیز بود. جلوی دستشویی، گروهی از مردان ایستاده بودند و با پشت به هواپیماها عکس یادگاری می گرفتند. سر و صورتم را شستم. سوگند را در تلفن پیدا کردم. پس از خداحافظی وارد گیت خروجی شدیم و پس از انجام مجدد مراحل امنیتی و دستگاه اشعه ایکس برای سوار شدن به هواپیما به سمت گیت خروجی رفتیم.

دو طرف سالن ترانزیت موکب های متعددی بود و برای من اولین سفر همان ایستگاه برکت محرم بود. می دانستند چگونه دلها را به حال و هوای راه رفتن برسانند. پخش مداحی مناسب، پخش پلاکارد و از همه بیشتر حال و هوای چشمانشان. نوعی نقطه صفر مرزی یا صفوف شماره صفر بود. چای به دست نشستیم، کل سالن پر بود از کوله پشتی های نایلونی باز نشده. ما تنها کسانی بودیم که تسلیم فرماندهی ضد روم شده بودیم.



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7213

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *