فروزان آصف نخعی: دکتر هادی خانیکی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در کافه خبر خبرگزاری یوبیک آنلاین شرکت کرد و به پرسش ها به طور مبسوط پاسخ داد. او که اخیرا در مراسم پنجمین آیین اهدای نشان علوم اجتماعی، به پاسداشت مقام علمی و مدنی اش، این نشان را دریافت کرده بسی آشکار بود که در گفت و گو، تنها به مباحث نظری اکتفا نکرده و تلاش کند از شخصیت مدنی اش برای تبیین بحث «اکنون خطیر ایران دکتر محمدعلی اکبری»، کمک بگیرد. او در نظریه اش به امید معنادار و عملی اشاره می کند. از این منظر بر روی امید به عنوان یک راهبرد و نه تنها یک نظریه تاکید و تلاش کرد براساس نظریه بوردیو در باره میدان، وضعیت جدید را توضیح بدهد. در توضیحات مفصل او یک نکته شاید اهمیت دو چندان دارد که اگر به آن توجه نشود می تواند میدان منازعه را در ایران گسترش بدهد: «ممکن است نامهای مختلفی بر روی حیات اجتماعی بگذاریم، نامهایی که با نظام ارزشی و باورهای ما سازگار و یا ناسازگار باشند»
او با اشاره به “گمشدگی گفتوگو در ایران”، این پدیده را دال مرکزی دغدغههای آکادمیک، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود میداند. از نظر خانیکی، اجماع بر “وضعیت خطیر” در همه سطوح حاکمیتی، نخبگانی و اجتماعی وجود دارد، اما این وضعیت خطیر، فرسایش منابع مادی و معنوی را در پی داشته است و برای تکمیل بحث دکتر اکبری ، معتقد است برای عبور از اکنون خطیر، نیازمند «مواجهه درست» و گفت و گو مبتنی بر «مسئله یابی و راه حال یابی مشترک» هستیم. خانیکی در ادامه، با انتقاد از نگاه صرفاً سیاسی به مسائل جامعه، بر نقش “حیات اجتماعی” و “نهادهای مدنی” تأکید میکند. او معتقد است که جامعه ایران به دلیل تهاجم سیاست و اقتصاد ضعیف شده و برای عبور از این وضعیت، نیازمند تقویت نهادهای مدنی و تغییر پارادایمها است. او تاکید می کند که برای عبور از وضعیت خطیر لازم است به سه میدان جامعه قوی و مستقل از نهاد سیاست، دوری از استفاده پاسخ های کهن در باره میدان های جدید، و توجه به تحولات پرشتاب جهانی (اینترنت و هوش مصنوعی)، هستیم. خانیکی “گفتوگو” را نه به عنوان یک دستورالعمل ایدئولوژیک، بلکه به عنوان “رویکردی سیال” برای “خلق معنا” و “حل مسئله” تعریف میکند. او بر این باور است که “فهم درست” از “مواجهه درست” حاصل میشود و کاهش شکاف میان دولت و ملت از طریق تقویت سرمایه اجتماعی و همنشینی تفاوتها امکانپذیر است. این گفت و گو در زیر از نظرتان می گذرد:
جوهره نظریه اکنون خطیر دکتر اکبری
شاید بتوان گفت جوهره سخن دکتر اکبری در گفت و گوی با ایشان تحت عنوان اکنون خطیر ایران، «فهم درست» و تشبیه وضعیت ایران به یک «سکه دو رو»؛ یک رو اکنون خطیر و روی دیگرش دعوت جدید بود. این اکنون خطیر هرچند تاریخی سر برآورده، اما بهصورت تاریخمند در فهم آن تلاش نمیکنیم، که این موضوع خود به یک مانع بزرگ در «فهم درست» در همه ابعاد حاکمیتی، نخبگانی و اجتماعی شده است. هراسناک آن است که این وضعیت منتهی به ناتوانی در دسترسی به دعوت جدید برای افق گشایی می شود. نبود فهم درست دعوت جدید را که باید بر روی کدام تراکمها ، میدان ها و زمینهها و شکاف ها قرار بگیرد دچار ابهام می کند. این امر مانع ایجاد امید معنادار و قابل سرمایهگذاری مادی و معنوی است.
درعین حال شما در بخشی از نظریه خود درباره گفتوگو مطرح کردهاید که روشهای جدیدی برای ابراز هویت در جامعه ایجاد شده است. آیا می توانیم ظهور هویت های جدید را با توجه به نظریه بوردیو از مفهوم میدان برای تحلیل ساختار و پویایی عرصههای مختلف زندگی اجتماعی مانند هنر، آموزش، سیاست، اقتصاد و غیره تفسیر کنیم؟ به نظر او، هر میدان یک فضای اجتماعی ساختارمند است که دارای قوانین، منابع، سلسله مراتب قدرت و رقابتهای خاص خود است. در این جا گفته فوکو درباره تولید حقیقت نیز مهم است بیشتر از تولید حقیقت، چگونگی تولید حقیقت دارای اهمیت است. دقت در این دو نظریه می رساند این موازنهها هستند که در تولید حقیقت نسبی و امید نیز سهم به سزایی دارند.
بنابراین می پردازم به راهبردی که شما در آن نسبت به وضعیت کنونی امید دارید و این که، امید شما ناظر به کدام تراکم ها است؟ بدون تمرکز هدفمند، امکان هرجومرج و افزایش هزینه و شکست و ناامیدی جدید افزایش مییابد. از این منظر میدانهای به وجود آمده کجاها هستند؟ ؛ این امید دارای چه اجزای واقعی است؟
خیلی ممنون. ازبحث تان در گفتوگو با آقای دکتر اکبری خیلی استفاده کردم. البته با دکتر اکبری گفتوگوها و زمینههای مشترکی از فعالیت را داشته ام که خود، کمکی برای من بود تا فهم نزدیکتری از بحث ایشان داشته باشم. ضمن این که دوست عزیز دیگر ما آقای دکتر کاشی در این زمینه مطلبی نوشته بودند که به نظر من این حسن را داشت که از زوایا و زبانهای مختلف یک قصه یا روایت از اکنون، دیروز و آینده ما را مطرح می کند.
خیلی ممنون. ازبحث تان در گفتوگو با آقای دکتر اکبری خیلی استفاده کردم. البته با دکتر اکبری گفتوگوها و زمینههای مشترکی از فعالیت را داشته ام که خود، کمکی برای من بود تا فهم نزدیکتری از بحث ایشان داشته باشم. ضمن این که دوست عزیز دیگر ما آقای دکتر کاشی در این زمینه مطلبی نوشته بودند که به نظر من این حسن را داشت که از زوایا و زبانهای مختلف یک قصه یا روایت از اکنون، دیروز و آینده ما را مطرح می کند
دکتر اکبری با مطالعات پردامنه تاریخی، بحث را بیشتر از زاویه تاریخی، ضرورت فهم تاریخی یا تاریخمند از مسئله ایران و آقای دکتر کاشی بحثشان را بیشتر از منظر اندیشه سیاسی و حوزه سیاست مطرح کردند.اگرچه با آن دو منظر بیگانه نیستم، ولی من بیشتر از زاویه مبتنی بر مطالعه معطوف به کنش یا کنش گری، به بحث ورود می کنم و امیدوارم دیگرانی که وارد بحث میشوند به نوعی اندیشیدن به مسئله را دامن بزنند.
دغدغه من در سه حوزه آکادمیک فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دارای یک دال مرکزی به نام گفتوگو و گمشدگی گفتوگو در ایران برای دست یافتن به همان چیزی است که دکتر اکبری به درستی آن را فهم درست می نامد. که خود ناشی از تاریخ نداشتنها و فقدانهایی است که امروز ما را شکل داده است. یا آن نگاه دکتر کاشی به مسئله است که ضرورت پایین آمدن از سکوی دانای کل را برای روشنفکران، سیاستمداران، و حاکمیت، همچنین کنشگران مدنی گوشزد می کند و میگوید با کنار گذاشتن ارتباط عمودی، تلاش کنیم ببینیم چه چیزی را به عنوان مسئله مشترک میتوانیم بفهمیم.
اجماع و اشتراک لفظ در همه سطوح بر روی اکنون خطیر
آنچه مشهود است، در باره وضعیت کنونی، حکمرانان، اندیشهورزان، سیاستمداران، و جامعه چه در سطح جامعه مدنی و نهادهای مدنی و چه در سطح حوزه عمومی و افکار عمومی، به یک اشتراک لفظ، تاکید میکنم به یک اشتراک لفظ رسیده اند، مبنی بر این که ایران در وضعیت خطیر قرار دارد. وضعیت خطیر از منظر «توسعه» به معنای آن است که منابع مادی مثل ذخایر طبیعی شامل نفت ،معدن ،موقعیت اقلیمی و زیستمحیطی و … و منابع انسانی شامل نیروی متخصص، مغزها و کارآفرینها و … در یک فرآیند آنتروپیک و فرسایشپذیر قرار گرفته اند. همچنین منابع غنی فرهنگی از دین گرفته تا تمدن، زبان، ادب، هنر، آیینها، فرهنگ عامه، اخلاق، آموزش و ارتباطات همگی در معرض تهدید قرار دارند.
تعریف توسعه در حوزه ارتباطات از نگاه دکتر مجید تهرانیان
همه ۶ هدفی که در حوزه های اقتصادی، علمی، فرهنگی، روابط بینالملل و قدرت امنیتی نظامی مطرح است، و رهبری نیز آن را تایید کردهاند، نظام حکمرانی باید در ۱۴۰۴ به آن اهداف میرسید.اما در عمل نه تنها هیچ یک از اهداف تحقق نیافته، بلکه الآن در برخی اهداف، نسبت به زمان شروع برنامه، عقبتر نیز رفته است
لازم می دانم در باره مباحث توسعه در ایران بگویم که تعریف توسعه در حوزه ارتباطات از سوی مرحوم دکتر مجید تهرانیان در دهه ۵۰ در پژوهشکده علوم ارتباطی توسعه ای ایران، با تکیه بر مسئله شناسی و مطالعات توسعه محور مبتنی بر مقایسه ایران ژاپن صورت گرفت. بر اساس خواست نظام سیاسی، اگر ژاپن در شرق آسیا درخشیده، ایران باید در غرب آسیا بدرخشد. از این رو مطالعات بینرشتهای در سطوح مختلف با دربرگیری حاکمیت و جامعه انجام دادند. حاصل آن این تعریف جمعوجور بود؛ «توسعه بالا رفتن ظرفیتهای مادی و معنوی نظام ملی و رسیدن به سطوح تازهای از پیچیدگی، نظم و نوآوری است.»
به طور طبیعی منابع مادی شامل داشتههای طبیعی؛ ثروت، اقتصاد، سرزمین… و منابع معنوی شامل فرهنگ، دین، اخلاق و همه چیزهای مقوم انسجام و همبستگی می شد. این دو محور با رویکرد به سه ویژگی «تحولات گفتمانی زمانه، تحولات فناورانه، و تحولات سیاسی» در جهان و پیش رفتن در سه سطح «نوآوری، نظم بیشتر و پیچیدگی بیشتر» ممکن می شد.
سندچشم انداز مثالی عینی از اکنون خطیر ایران
حال یکی از مصادیق اشتراک لفظی از اکنون خطیر میتوان فارغ از گفتوگوهای نظری، به عدم تحقق سند چشمانداز توسعه ایران برای ۱۴۰۴ اشاره کرد. از سال ۱۳۸۲ که سند چشم انداز، به عنوان سیاست کلی در برنامه چهارم توسعه مطرح شد، همه ۶ هدفی که در حوزه های اقتصادی، علمی، فرهنگی، روابط بینالملل و قدرت امنیتی نظامی مطرح است، و رهبری نیز آن را تایید کردهاند، نظام حکمرانی باید در ۱۴۰۴ به آن اهداف میرسید.اما در عمل نه تنها هیچ یک از اهداف تحقق نیافته، بلکه الآن در برخی اهداف، نسبت به زمان شروع برنامه، عقبتر نیز رفته است.
حال از اینجا به بعد است که به گفته دکتر اکبری، یا اکنون خطیر مایه زوال بیشتر ما میشود یا میتوانیم از درون آن، افقهایی تازه، روندها و فرآیندهای جدید، و فرصتهای جدید را کشف و یا ایجاد کنیم. از این جا به بعد است که به نظر من، بین آن کسانی که بر گفتوگو یا امید تکیه میکنند با کسانی که امتناع توسعه را در ایران مطرح میکنند، تفاوت دیدگاه هایشان آشکار می شود:
این سوکشان سوی خوشان
وآن سو کشان با ناخوشان
یا بشکند یا بگذرد
کشتی از این گردابها
کشتی یا میشکند و یا میگذرد. تکیه من روی بحث امید است، و معتقدم از میان کنشها و واکنشها امید بیرون میآید.
زمینه ها و میدان های به وجود آمده در روندها و فرآیندها
به موضوع مهمی اشاره فرمودید. چون در این بحث به آن تعریف از امید نظر داریم کهتبدیل به قدرت شده باشد. از این منظر معنای امید تنها یک بحث نظری نیست، بلکه در عمل در میدان مورد نظر بوردیو دارای هژمونی است که به مخاطبان خود میفهماند میدان ، مانند گذشته سرشار از شعارهای توخالی نیست. بنابراین میدان های موجود، که در آن امید معنا مییابد چیستند و آن ها را چه می توانیم بنامیم؟ دکتر کاشی آینده را از مردم می داند. دکتر آرش حیدری اساساً نزاع میان خشکمقدسها و توئیتریها را مهم نمی داند، او جریان اصلی را «حیات اجتماعی» می داند که در تحولات راه خود را می جوید. اما می گوید معلوم نیستند چون نامی برایشان نگذاشته ایم. شما این میدانهای جدید امیدبخش را که به قول گرامشی مقوم زایاندن تحول جدید و توازن بخش هستند، چه مینامید؟
ممکن است نامهای مختلفی بر روی حیات اجتماعی بگذاریم، نامهایی که با نظام ارزشی و باورهای ما سازگار و یا ناسازگار باشند. کما این که در ساحتهای مختلف، وقتی به یک پدیده نگاه میشود، حتماً دید هنری با دید علمی و دید سیاسی با دید اجتماعی متفاوت هستند هرچند که همه با یک پدیده مواجه اند.با توجه به چند مسئله، به مفهومی که مطرح میکنید نزدیکتر می شویم.
تنها راه حل با نگاه سیاسی برای قدرتمند کردن جامعه، تنها وضعیت خطیر را سختتر کرده، میزان دخالت سیاست به سمت رادیکالیزم میل میکند؛ همان چیزی که دکتر کاشی نقد میکند. چرا سیاست به سمت رادیکالیزم میرود؟ زیرا تمایل به تغییر به صورت شتابزده در جامعه دارد
ابتدا نگاه به سیاست و فقدان نگاه درست به جامعه و اجتماع مطرح است. در بحث دکتر اکبری، به درستی از تاریخ معاصر به عنوان تاریخ فقدانها، و نداشتنها یاد می شود. داشتنهای ما، مثل موجی آمده اند و رفته اند، ولی فقدانها برجای مانده اند. از جمله آن فقدانها همبستگی اجتماعی قوی و نهادهای مدنی قوی ، یا به تعبیر شما ، قدرت اجتماعی و قدرت مردم است. تعبیر دیگری که جامعهشناسان، مانند دکتر گودرزی و دکتر کاظمیپور مطرح میکنند، زوال و یا ضعف همبستگی اجتماعی مبتنی بر عوامل عینی مانند فقر و نابرابری، حاشیهنشینی و تبعیض و امثالهم، یا عوامل ذهنی مانند احساس ناامیدی نسبت به آینده، تیره دیدن افق آینده، فردیت لجامگسیخته رو به رشد، غلبه ارزشهای مادی بر ارزشهای معنوی است؛ این موارد در همه مطالعات اجتماعی مشترک بوده و نوعی کانونیت پیدا کرده اند.
حال اگر محوریت تحلیل جامعه، با نگاه سیاسی باشد، از مشروطه تاکنون حل مسئله را فقط و فقط باید در حوزه سیاست جست و جو کنید، تاکید میکنم؛ فقط و فقط. و این صحیح نیست. البته اهمیت سیاست، تفاوت دولت های توسعهگرا با دولتهای غیر توسعهگرا، حاکمیتهای متکی به مردم و حاکمیتهایی معطوف به اداره مردم به هر ترتیب ممکن را به خوبی میدانم، ولی تنها راه حل با نگاه سیاسی برای قدرتمند کردن جامعه، تنها وضعیت خطیر را سختتر کرده، میزان دخالت سیاست به سمت رادیکالیزم میل میکند؛ همان چیزی که دکتر کاشی نقد میکند. چرا سیاست به سمت رادیکالیزم میرود؟ زیرا تمایل به تغییر به صورت شتابزده در جامعه دارد.
اما اگر استقلال یا حداقل عاملیت بیشتری برای حیات اجتماعی قائل شویم، آن را تنها با عینک و بسته بندی سیاسی به سیاست تقلیل نخواهیم داد. نهادهای مدنی، انجمنهای علمی و صنفی، احزاب و تشکلها را خیلی مهم میدانم. اولین مطالعه ام قبل از بحث گفتوگو، نسبت جامعه مدنی و قدرت در ایران از دوره مشروطه به این سو بوده؛در این مطالعه یک دوره توزیع قدرت در مشروطه را با یک دوره تمرکز قدرت در دوره رضاشاه مقایسه و تفاوتش را مشاهده کردم ؛ هر وقت قدرت سیاسی متمرکز میشود، نهادهای مدنی ضعیف میشوند، یا متقابلاً هر وقت قدرت سیاسی توزیع میشود، نهادهای مدنی هم قویتر میشوند.
به دلیل تهاجم سیاست و اقتصاد، جامعه ایران ضعیف شده است
ولی جامعه ایران در دوران مدرن، به دلیل تهاجم دو قدرت سیاست و اقتصاد، ضعیف مانده است. برای مثال در انجمنهای علمی (مثل انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات که در آن حضور دارم)، جوان علاقمند به فعالیت را، بلافاصله به مقایسه درآمد میان کار در شهرداری با نهاد مدنی به عنوان کار داوطلبانه سوق می دهد.به طور طبیعی به قول هابرماس، عمل استراتژیک بر عمل تفاهمی میچربد. در شهرداری پول، امکانات، و امنیت شغلی وجود دارد ولی در کار داوطلبانه دائم با لطمه مواجه است. بنابراین، هزینه فعالیت حزبی از منفعتش بیشتر است از این رو جامعه ضعیف می شود. در حالی که علیالقاعده فعالیت حزب، انجمن صنفی یا تشکل حرفهای باید منتهی به جامعه قوی شود. پس عامل اول میدانی ایجاد شده که تاکید می کند علاوه بر پنجره سیاست، از پنجره اجتماع هم به موضوع توجه کنیم تا نگاه اجتماعی ایجاد شود.
با پیشفرضهای گذشته به اجتماع نگاه نکنیم. ما داریم از یک میدان جدید صحبت میکنیم. همان چیزی که در سیاستگذاری استراتژیک از آن تحت عنوان تغییر مسیرها، روندها و فرآیندها نام میبرند؛ یعنی مسئله در همان مسیری که به وجود آمده، قابل حل نیست
مسئله دوم؛ با پیشفرضهای گذشته به اجتماع نگاه نکنیم. زیرا جامعه و جهان ما با پارادایمها، انگارهها یا به قول شما میدانهای تازهای روبهرو شده است. میدان جدید با پیش فرض ها و میدانهای گذشته قابل ارزیابی نیست. ما داریم از یک میدان جدید صحبت میکنیم. همان چیزی که در سیاستگذاری استراتژیک از آن تحت عنوان تغییر مسیرها، روندها و فرآیندها نام میبرند؛ یعنی مسئله در همان مسیری که به وجود آمده، قابل حل نیست؛ مگر این که از مسیر دیگری بتوانید آن را حل بکنید. ماندن و منجمد شدن در گذشته، از دلش، یک نوع فهم مشترک بیرون نمیآید.
تحولات پرشتاب جهان و انقلاب اینترنت و هوش مصنوعی
موضوع سوم یا میدان دیگر مربوط به تحولات پرشتاب جهان است. برای مثال: ۳۹ سال به طول انجامید تا ۵۰ میلیون نفر از رادیو استفاده کردند، ۱۳ سال به طول انجامید تا ۵۰ میلیون نفر از تلویزیون استفاده کردند. ولی فقط ۴ سال طول کشید تا ۵۰ میلیون نفر از اینترنت استفاده کردند. البته این آمار مربوط به بیش از ۱۰ سال گذشته است. اکنون بر روی این تحولات به قول بری ولمن (Barry Wellman) انقلاب ارتباطات نام گذاشتهایم در حالی که در درون خودش سه انقلاب مهم رخ داده است. انقلاب اینترنت بستری فراهم آورده تا در همه مکان ها، همه افراد به ویژه از نظر سخت افزاری به ارتباطات دسترسی دارند مانند تلفن هوشمند. میتوانیم مقایسه کنیم نسلهای جدید با استفاده از این دستگاه چه میدان های جدیدی برای خود گشوده اند. همه اینها فرصت است و در کنارش تهدیدهایی نیز وجود دارد. بنابراین این شتاب فناورانه در جامعه ما برجسته شده و بهطور قطع رخدادهای بزرگتری مانند هوش مصنوعی در راه است. هوش مصنوعی در حال ایجاد تغییر در همه چیز در مدت زمان کوتاه است.
میدان دیگر مربوط به تحولات پرشتاب جهان است. برای مثال: ۳۹ سال به طول انجامید تا ۵۰ میلیون نفر از رادیو استفاده کردند، ۱۳ سال به طول انجامید تا ۵۰ میلیون نفر از تلویزیون استفاده کردند. ولی فقط ۴ سال طول کشید تا ۵۰ میلیون نفر از اینترنت استفاده کردند
بنابراین میدانهای جدید ایجاد شده کجایند که من از آنها بهطور کلی با نام امید یاد میکنم؟ آنها نهادهای مدنی در جامعه هستند، هرچند ضعیف، ولی قدرت مدنی و شبکهای شکل گرفته است. در این قدرت مدنی و شبکهای، نسلی پرورش یافته که به عنوان کنشگران و عاملانی نوظهور، از چارچوب دوگانه قبلی بیرون آمدهاند. برای مثال وضعیت جوانان اغلب تهدید تلقی می شود. اما از نظر من ذهن جوانان اغلب درگیر دوگانههای سفید و سیاهی گذشته، و یا خود را در موضع دانای مطلق قرار دادن و طرف مقابل را در معرض جهل مطلق دیدن، خارج شده است. از این رو آنان انباشی از فرصت های رشد، تفاهم و گفت و گو هستند. جهان پسا دوقطبی با جهان دوقطبی متفاوت است. شرح حال جامعه دوقطبی تخاصم است:
یا ما سر خصم را بکویم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ
بین این دو تا راه دیگری نیست. ولی در جهان پسا دوقطبی راههای زیادی وجود دارد، تا جایی که میشود حتی با خصم و دشمن هم فرصتهای مهمی را خلق کرد.
گفت و گو به مثابه دستورالعمل یا رویکرد
شما ضمن طرح موضوع گفت و گو از هابرماس نیز نام بردید، برای بسیاری این سوال مطرح است که آیا در نظریه شما در باره گفت و گو، پیش فرض انسان با عقل خودبنیاد کانتی، که با کنش ارتباطی هابرماسی، به سطح گفت و گو و تحول می رسد، جایگاه ویژه دارد؟ به نظر می رسد در بحث آقای دکتر اکبری چنین عقل و کنش ارتباطی وجود ندارد که از فقدان ها و دعوت جدید می گوید. ما در این روند هنوز به یک الگوی پیروزی نسبتا کامل دست نیافته ایم. حرکت کرده ایم و قبل از جا افتادن الگو شکست خورده و عقب نشینی کرده ایم. اگر این گونه باشد، این پیش فرض شما خود مانع شناخت درست نیست؟ زیرا ما هنوز اساسا نمی دانیم از کجا باید آغاز کنیم؟ بنابر این مغاکی که در آن قرار گرفته ایم، هنوز در مرحله قبل از مواجهه با خود است. که بخشی از آن ممکن است که در ادبیات بسیار غنی و برداشت تاریخی و مردسالارانه ما نهفته باشد؟ به همین دلیل گفت و گو در ایران به این معنا فهم شده که آنقدر می گویم تا بفهمد حق با من است. با چنین رویکردی به گفت وگو، آیا گفت وگو مفهومی منجمد و ایدئولوژیک به خود نمی گیرد؟
من به رغم اهمیت همه رهیافتهای هابرماسی که شما مطرح کردید، به آن محدود نمیشوم تا بگویم حقیقتی نزد کسی هست که میخواهد آن را در جایی مثل حوزه عمومی به اشتراک بگذارد. بلکه از نظر من سطوح جدید گفتوگو میگوید با همدیگر خلق معنا میکنند. فرق میان گفتوگو و ارتباط این است که در ارتباط به مفهوم ارتباطات جمعی، یک پیام را با نهایت دقت و سرعت توسط رسانهای به مخاطب منتقل می کنید تا معنا شکل بگیرد. اما در گفت و گو یک پیام در تعامل و کنشگری مبتنی بر گفت و گو، و پرسش شکل می گیرد و به سپهر عمومی منتقل می شود.
به عبارت دیگر شما گفت و گو را در قالب دستورالعمل که بار ایدئولوژیک به خود می گیرد، مطرح نمی کنید، بلکه به صورت رویکردی که در همه جا سیالیت را مد نظر دارد، استفاده میکنید تا در آن وضعیت، کنشگران در تعامل و گفت و گو با یکدیگر مبتنی بر نیازهای زمان و مکان، خلق معنا کنند؟
وقتی در مواجهه با همدیگر قرار میگیرند، ظرفیت بزرگتری را می سازند. به همین دلیل میگویم الزام وضعیت خطیر، روبهرو کردن افراد در جامعه به قصد اندیشیدن و گفت وگو به ضرورت سرنوشت و راه حل مشترک است، اگرچه تا دیروز گونه ای دیگر زندگی می کردند. با این معیار میتوان نمونههای فراوانی از اشکال نوظهور از همبستگی اجتماعی را به نظاره نشست
بله، یعنی گفتوگو قاعده بازی کردن با یکدیگراست نه در برابر همدیگر. گفتوگو اسکات خصم نیست، رقیب را از میدان به در نمی کنید، بلکه رقیب را به زبان می آورید تا با شما وارد گفتوگو شود. این موضوع به نظر من با بحثی هم که دکتر اکبری مطرح میکند تحت عنوان فهم درست، که:
آنچه میگویم به قدر فهم توست
مَردُم اندر حسرت فهم درست
در واقع میزانی برای فهم افراد قائل هستیم؛ وقتی در مواجهه با همدیگر قرار میگیرند، ظرفیت بزرگتری را می سازند. به همین دلیل میگویم الزام وضعیت خطیر، روبهرو کردن افراد در جامعه به قصد اندیشیدن و گفت وگو به ضرورت سرنوشت و راه حل مشترک است، اگرچه تا دیروز گونه ای دیگر زندگی می کردند. با این معیار میتوان نمونههای فراوانی از اشکال نوظهور از همبستگی اجتماعی را به نظاره نشست. البته تا هژمون سازی و چیرگی همبستگی های نوظهور، بر سیاست، اجتماع و اقتصاد، فاصله است.
ظهور نشانگان جدید در نمایشگاه کتاب
مایلیم مشاهداتم را از نمایشگاه کتاب که قبل از مصاحبه آن جا بودم، بگویم. نمایشگاه کتاب به پاتوقی فرهنگی در سالهای اخیر تبدیل شده است. در دو سال گذشته، به دلیل ابتلا به بیماری سرطان نتوانستم به نمایشگاه بروم. امسال سه تغییر مهم را مشاهده کردم که از نظر خودم نقاط امید هستند به این معنا که جامعه دارد فکر و عمل میکند.
اول کتابهایی را مشاهده کردم که نویسندگانش را نمیشناختم. جوانان زیادی به میدان فرهنگ نه از دل نهادهای دولتی که از دل نهادهای خصوصی آمدهاند. در زمان مسئولیتم در وزارت علوم ، شاهد بودم در کنار نهادهای دانشجویی سیاسی، کانونهای فرهنگی، انجمنهای علمی ، و نهادهای صنفی رشد کردند. همچنین مواجه شدم با کسانی که در دل آن کانونها نویسنده، فیلمساز و امثال اینها شدند. بنابراین در حال حاضر نویسندگانی به چشم میآیند که خیلی آن گونه چهره نیستند. دنبال استقبال نهادهای رسمی از خودشان نیز نیستند. فقط مانع برایشان درست نکنند، به همین اکتفا میکنند.
دوم ترجمه به عنوان زبان فهم جهان امروز، در نمایشگاه جالب توجه بود. بسیاری از ترجمه کنندگان آثار در حوزههای فناوری، ارتباطات و … جوان هستند.
حس خطیر بودن، شرایط امکان دعوت جدید در قالب امکان رویش یاریگری و همبستگی های نوظهور را به وجود آورده است. میدان های جدید در شرایط نگاه دوقطبی که معتقدم در فضای رسانهای و مجازی غلبه دارد، در زیر پوست شهر و در بیرون از آنها در حال رویش است. نمونههایی که به حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی ، علمی و نظری قابل تعمیم اند
سوم مهمتر از آنها نهادها و ناشران غیرمعروفی را دیدم که تازه به میدان آمدهاند. اینها اگر نقطه امید نیستند، پس چه هستند؟ این ها نشانگان جامعه در حال تفکر و تکاپو در شرایط خطیر حتی بعضا شرایط فاجعهآمیز است که به خود سازماندهی اقدام کرده است. اتفاقاً امید در فاجعهها و حادثهها رخ می نماید. برای مثال در سیل و زلزله یا در همان سفری که بعد از سیل آقلا در گرگان خدمت شما بودم، زنان ترکمنی را مشاهده کردم که بهطور کامل در ساختارهای مذهبی و سنتی بودند، کانون قرآن داشتند و … درعین حال فعال بودند و خیلی کمک می کردند. اخیراً نیز در انفجار بندر شهید رجایی چنین همیاری را شاهد بودیم. اینها واکنشهای ایام فاجعه و آمدن مردم به میدان برای یاریگری است.
بنابراین حس خطیر بودن، شرایط امکان دعوت جدید در قالب امکان رویش یاریگری و همبستگی های نوظهور اینچنینی را به وجود آورده است. این نمونه ها در شرایط نگاه دوقطبی که معتقدم در فضای رسانهای و مجازی غلبه دارد، در زیر پوست شهر و در بیرون از آنها در حال رویش است. نمونههایی که به حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی ، علمی و نظری قابل تعمیم اند.
میکروفیزیک ها عاملان جدید، محیط ها و موانع جدید، پاسخ های قدیمی
بنا به تعبیر حضرتعالی آن سه مورد میدانهای جدید کنشگری مردم و سه تعبیری که به عنوان میدانهای جدید به وجود آمده در نمایشگاه بینالمللی کتاب مطرح کردید به عنوان زیرمجموعه توضیحدهنده امید یعنی بحث هوش مصنوعی، افزایش نویسندگان و مترجمهای ناشناخته و ناشران جدید را نشانههای امید میدانید. البته دکتر سلیمی رئیس انجمن علوم سیاسی نیز از زاویه ای دیگر به این موضوع می پردازد. ایشان معتقد است در جهان جدید میکروفیزیکها تعیینکننده شدهاند و دولتها مستقل از آنها نمیتوانند حضور موثری داشته باشند. ضمن اینکه این میکروفیزیک به طرز محیرالعقولی به دنبال اصلاح رفتار خود و محیطشان هستند.
همین جا می خواهم نکته خوبی را که امروز شنیدم، مطرح کنم. شما در بحثتان از شکستها و موفقیتها گفتید. ما در نگاه دوقطبی رایج در روندهای گذشته، مثال معروفی داریم و آن، «شکست، مقدمه موفقیت است». یعنی آنقدر زمین میخورید تا موفقیتی کسب کنید. اساس تجربه شکست، انسان متفاوتی را تربیت میکند. انسانی که از شکست بیرون میآید، انسان متفاوتی است. من این تجربه را با سرطان ، در زندگی خودم مشاهده کردهام. سرطان میتواند به آدم درسی بدهد تا اصلاً در چارچوب قبلی، محبوس نشود.
بعد از آزادی از زندان، دیداری با دکتر علی شریعتی داشتم و تحولات گروهها و جریانهای مذهبی و شیوه مبارزه و …، را با ایشان درمیان گذاشتم. خاطرم هست از ایشان پرسیدم چه باید کرد؟ تأمل همراه با تأثری داشت، گفت یک زمانی «چه باید کرد» و «از کجا آغاز کنیم» را نوشتم، ولی حالا باید مجدداً فکر کنیم که از کجا آغاز کنیم و چه باید کرد؟ زیرا محیط تغییر کرده است
کاملا صحیح است. ولی در بحث امید با اشاره به میدان ها و تجربه های جدید، همانگونه که می دانید دلیل اصلی آن که انتقال دوره بردهداری به دوره کشاورزی هزار سال به طول انجامیده به قول مارکس وضعیت از «در خود» به «برای خود» تبدیل نشده بود. شما به ۳ فرآیند اصلی موجب تغییر، اشاره کردید. ولی به موانعی که می تواند هنگام تغییر مانع قدرتمندی باشند، اشاره نفرمودید. برای مثال برخی کارشناسان معتقدند در ادبیات و شعر که موضوع زنده زندگی ایرانیان است، پالایش درستی صورت نگرفته است. فردوسی در کنار سایر شعرا مثل حافظ، مولوی، سعدی و … نقش بسیار تعیینکنندهای دارند. برای مثال فرهنگ امروز ایران تا چه اندازه تحت تاثیر جبرگرایی مولانا است؟ همچنین در شاهنامه فردوسی، اغلب وجه تراژدی رستم و سهراب، و عبور از فرزند برای پایداری وطن برجسته شده، اگر بخواهد این مفهوم با امروز هماهنگ شود، نیازمند چه فهم جدیدی از فردوسی هستیم؟
به نکته خوبی اشاره کردید. البته این موضوع را به مثال شما به مثابه یک میدان اضافه میکنم و آن این که چرا فردوسی حالا مهم شده است؟ یکی از تحولات بسیار مهم در جهان گشوده، با جهان زیستهای مختلف که گفتوگویی است در برابر جهان ناگشوده که فروبسته و متصلب و دارای نوعی القاء است، فهم دائم در حال تغییر است. شما به بحث مرحوم دکتر شریعتی شامل «چه باید کرد» و «از کجا آغاز کنیم» اشاره کردید. او این دو اثر را در نیمه اول دهه ۵۰ نوشت. بعد از آزادی از زندان، دیداری با او داشتم و تحولات گروهها و جریانهای مذهبی و شیوه مبارزه و …، را با ایشان درمیان گذاشتم. خاطرم هست از ایشان پرسیدم چه باید کرد؟ تأمل همراه با تأثری داشت، گفت یک زمانی «چه باید کرد» و «از کجا آغاز کنیم» را نوشتم، ولی حالا باید مجدداً فکر کنیم که از کجا آغاز کنیم و چه باید کرد؟ زیرا محیط تغییر کرده است.
همانطور که گفتم، گفتمان مسلط جهانی، تحولات علمی، فناورانه، انقلابهای پیدرپی، دانشگاههای پیدرپی، شرکتهای پیدرپی، نسل های دوم، سوم، چهارم، و پنجم، مرتباً میآیند و مشاهده می کنیم، یک نام مشترک است و الا شرکت، دانشگاه، نهادهای حاکمیتی همگی عوض شدهاند، و آنهایی که در تصلب باقی میمانند، عقب میافتند. برای همین گفتم که چه شد الآن به فردوسی توجه بیشتری شد؟ زیرا فردوسی نماد استمرار فرهنگی است. در اندیشه فردوسی اسلام و ایران با یکدیگر در نزاع نیستند.
میدان های قدرتمند مانع تغییر؛ روایت مردسالارانه یا رسمی
در این که فردوسی سمبل استمرار فرهنگی ایران است شکی نیست. ولی چرا نگاه پدران و پسران از زاویه پسرکشی برای حفظ ایران در روایت های کارشناسان برجسته می شود؟ و در تراژی رستم و سهراب از قرن چهارم و پنجم تهمینه همسر رستم تهمینه کمتر مورد توجه قرار گرفته است؟ تهمینه زمانی که به تربیت سهراب می پردازد از دلاوری و پهلوانیهای رستم به عنوان پدرش برای سهراب تعریف میکند. برای اثبات این موضوع، نشانهها و یادگارهایی از رستم را به سهراب نشان میدهد. بازوبندی را که رستم نشان پهلوانی اش بود و شب عروسیاش به او داده بود، به سهراب نشان میدهد. تهمینه به تفصیل دربارهی هیبت، قدرت، شجاعت و ویژگیهای ظاهری رستم برای سهراب صحبت میکند و او را به عنوان بزرگترین پهلوان ایران معرفی میکند. او رستم را “خداوندگار گرز و میدان و پیلتن” مینامد. برخی کارشناسان معتقدند هدف تهمینه از این توضیحات، ابتدا تعمیق دگر خواهی، از این طریق است تا سهراب را به سوی رستم سوق دهد و شاید از جنگ بین پدر و پسر جلوگیری شود. ولی از نقش تهمینه به عنوان سیاست مادرانه، خبری نیست. و در نهایت جبر تراژدی و کشتن دیگری؟ در حالی که سیاست مادرانه خواهان آن بوده که پدر و فرزند، با همه تفاوتها در ارزشها و نگرشها، در کنار مادر به عنوان بنیان خانواده و تجمیع جنسیت ها و همه تفاوتها، تعریف شود. قصدم آن است میدانهای تاریخی را که به عنوان مانع ظهور معناهای جدید در لحظات تاریخی حساس عمل می کنند، مطرح کنم؛ به قول گرامشی در فقدان پاسخ نظری عملی هژمون، به مسائل زمانه، قدرت زایمان نداشته، شکست خورده اند و این امر در اکنون خطیر ایران نیز کماکان مشاهده می شود.
فهم فردوسی به طور قطع مهم است. سوالهای اصلی درباره اینکه فردوسی چه گفت و آیا آنچه فردوسی گفت همان فهم ما است یا نه، بحث مهمی است از این رو می خواهم در پاسخ به پرسش شما که مسئله امروز ایران است وفادار بمانم. من از دو میدان یا دو جهان بزرگتر یاد کردم؛ یک جهان مبتنی بر گشودگی و یک جهان مبتنی بر فروبستگی. گفتم در جهان گشوده، به دلیل شکل گیری ظرفیتهای گفتوگویی، و اعتمادهایی که بین افراد وجود دارد، میتوانند با یکدیگر حرف بزنند و زبان همدیگر را به طور نسبی بیشتر بفهمند، فهم شکل گرفته در این جهان با فهم در جهانهای متصلب و فروبسته، تک روایی، تک معیاری ، تک ارزشی و تک هنجاری متفاوت است.
تغییر آنگونه در جامعه رخ داده که زنان به میدان آمدهاند، زنان و جوانان نقشآفرین شدهاند، و در بسیاری ابعاد نسبت به پدران و مادرانشان، راهبری میکنند. راهبری تنها راه اندازی موبایل و یا شیوه ارتباطشان نیست. بلکه حرفها و دیدگاههای تازهتری در حوزههای اقتصادی، صنعتی، آموزشی و توسعه ای امثال اینها دارند که خود آن تغییر، یک پدیده اجتماعی است
اتفاقاً این جا جزو نقاط امیدم هست. برای همین سوال کردم چرا حالا به فردوسی برگشته ایم؟ چرا در گذشته اینگونه برنگشتیم، و فهم ما تا چه اندازه فرق کرده است؟ در ارتباطات جدید، به لحاظ نظری یکی از قویترین رهیافتها، این است که معنا در ذهن مخاطب نهفته است. یعنی جریان ارتباطی از مخاطب شروع میشود، برخلاف گذشته که از پیامفرست شروع میشد. یعنی:
آب کم جو تشنگی آور به دست
کسی که احساس نیاز کند، پیام را دریافت میکند، والا با تبلیغات تلویزیونی و رادیویی بیشتر و به میدان آوردن مشوقها، به قصد توجه به آن نیازها، ارتباط برقرار نمیشود. حالا تغییر آنگونه در جامعه رخ داده که زنان به میدان آمدهاند، زنان و جوانان نقشآفرین شدهاند، و در بسیاری ابعاد نسبت به پدران و مادرانشان، راهبری میکنند. راهبری تنها راه اندازی موبایل و یا شیوه ارتباطشان نیست. بلکه حرفها و دیدگاههای تازهتری در حوزههای اقتصادی، صنعتی، آموزشی و توسعه ای امثال اینها دارند که خود آن تغییر، یک پدیده اجتماعی است. بنابراین زمانی که به قول شما چنین تغییری هست، که درست هم هست، آن روایت تکساحتی مردانه، و یا آن روایت تکساحتی مبتنی بر قدرت رسمی تغییر پیدا میکند.
تکمیل بحث دکتر اکبری؛ علاوه بر فهم تاریخمند، نیازمند فهم تطبیقی هم هستیم
بنابراین این موضوع را هم به عنوان مانع و هم به عنوان یک راه برون رفت، یک میدان مهم و جدید تلقی میکنید؟
بله. به عنوان یک میدان جدید. میدان جدید برای من، نوع مواجهه و مفاهمه است. از این جا به نکته مهم دیگری اشاره میکنم؛ این حرف ها را در کجا باید زد؟ در کجا آن فهم درستی که از آن سخن میگوییم شکل میگیرد؟ فهم درست در آکادمی، درمراکز پژوهشی، در مراکز سیاستگذاری و حاکمیتی، در نهادهای سیاسی، در کجا شکل می گیرد؟
فهم درست می تواند بر سر مسئله توسعه ایران، رویکرد و تولید آن باشد. میتوانید بگویید نهاد آکادمیک، به دلیل پژوهش، فهم جدید دارد؛ نهاد اجرا آنها را به کار میبرد، نهاد مدنی به عنوان نهاد واسط مطالبه ونقد میکند و به پیش میبرد و … اما در فقدان یا ضعف فرهنگ گفتوگویی، این نهادها به جای گفت و گو، در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند. به همین دلیل حکومت در فهم میدان در شکل سنتیاش، روشنفکران ، نخبگان و کنشگران سیاسی و … را در یک منها ضرب میکند.
اتفاقی که ضرورت اش الزام آور است ایجاد میدانها و امکان های مواجهه و رویارویی است. یعنی در وضعیت هایی که به طور ناگهانی، بخوانید بر اساس فاجعه یا به طور فرآیندی، افراد در شرایط خطیر به یکدیگر میرسند، ولی قدرت گفتوگو و مواجهه با یکدیگر را دارند، آن جاها به نظر من میدانهای مهمی هستند.
اما اتفاقی که ضرورت اش الزام آور است ایجاد میدانها و امکان های مواجهه و رویارویی است. یعنی در وضعیت هایی که به طور ناگهانی، بخوانید بر اساس فاجعه یا به طور فرآیندی، افراد در شرایط خطیر به یکدیگر میرسند، ولی قدرت گفتوگو و مواجهه با یکدیگر را دارند، آن جاها به نظر من میدانهای مهمی هستند. من خیلی گفتهام که آقای مارتین بوبر یک فیلسوف متأله خداباور است که مهمترین نظریهاش نظریه تبدیل رابطه من و آن و انسان و شیء به رابطه انسان با انسان، و رابطه من و تو است.
او کتاب کوچکی که به تازگی منتشر شده به نام «دیدار ناگهان» دارد که در حدود ۶۵ صفحه زندگی خودنوشت اوست. او با آفرینش فرهنگی زیاد، گر چه یهودی است، به دلیل مواضع ضد صهیونیستی اش، از خیلی جاها حذف و محروم شده است. او میگوید در گذشته بین کتاب خواندن، با مواجهه با تجربههای ناگهانی و میدان، کتاب را ترجیح میدادم، و هرچه جلوتر میآیم، به تجربه اهمیت و آن را ترجیح میدهم. دیدارهای ناگهانی نگاه و حتی احساس و ادراک ما را عوض میکند؛ چون همه فهم بر اساس عقلانیتی که شما هم به آن اشاره کردید، نیست. نوع رنجش، احساس، ادراک، و میزان رهایی از خصلتهای غیراخلاقی حسد، دروغ و …در فهم مؤثرند. بوبر میگوید در این رویاروییها، و دیدارهای ناگهانی، آن فهمی که مسئله بود چگونه شکل بگیرد، شکل واقعی میگیرد. اگر از موضع دانای کل، بگوییم ما در موضع حق هستیم و طرف مقابل در موضع جهل به سر میبرد، در این فضا گفتوگویی شکل نمیگیرد، و آن فهم مشترک در شرایط خطیر نیز فراهم نمیشود. این شعر مصداق این وضعیت خواهد بود:
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ
اما با نگاه ساختن آینده است که، فاجعه یا نگرانی از ادبارو فرسایش، با گفت و گو و بازنگری گذشته، نگاه امروز درمان می شود. با مواجهههای ناگهانی که ترکیبی از تجربه و بازخوانی تجربهها و رهیافتهای جدید با تکیه بر مطالعه تاریخی و مطالعه تطبیقی است، نقطه خوبی برای آغازی جدید است. بنابراین به عنوان مکمل بحث آقای دکتر اکبری که بر روی فهم تاریخی تاکید می کند، من روی فهم تطبیقی و توجه به تجربه جوامع دیگر هم تاکید میکنم.
فهم درست حاصل مواجهه درست
بنابراین شما جامعه ، دولت و نخبگان هر یک در جایگاه خود تحلیل میکنید. معتقدید این سه گروه در نهایت با میدانهایی که ایجاد شده، به یک فهم مشترک، می رسند، منتهی این روند به سادگی امکانپذیر نیست؟
در اثر مواجهه درست با آن امر خطیر به اشتراک در فهم نسبی میرسند.
بنابر فرمایش شما، فهم درست خود حاصل مواجهه درست هم هست؟
مواجهه درست، و حرفی که اخیراً روی آن تاکید میکنم؛ یعنی گفتوگو به مثابه راه حل و مسئلهیابی. افراد با این دو هدف میتوانند با یکدیگر گفتوگو و بر سختیها و ناتوانیها و کمبود مهارت به لحاظ مبانی ، و رویکرد غلبه کنند، و بر روند تحولات اجتماعی که دائم فردیت را تقویت می کند،… بر آنها غلبه کنند. به نظر این رویکرد باعث تکمیل نقاط بحث میشود.
ایران و ورود به مرحله بازنگری و تفکر به اصلاح در همه ابعاد
به شما نشان ویژه انجمن جامعه شناسی را نه فقط به دلیل شخصیت علمی که به دلیل شخصیت مدنی و اجتماعی اعطا کردند با توجه به این که شما دائم در اجتماعات مدنی حضور دارید، رهیافتتان در باره این سوال چیست که با توجه به بحران در دستاورد، جامعه، نخبگان و نظام حکمرانی به مرحله اندیشه و بازاندیشی در باره اصلاح در همه ابعاد رسیده است؟
ضعفهایی که به عنوان موانع توسعهیافتگی یا فرسایش و رسیدن به وضع خطیر برمیشماریم، قابل تعمیم به همه سطوح کنشگران یا ساختارهای عواملی شامل حکومت، جامعه نخبگی یا جامعه عمومی است. از این منظر اگر تصلب، یاعقب افتادن از تغییر در حاکمیت قابل شناسایی و تعریف هستند، همین موضوع در نهادهای علمی، مدنی و امثالهم نیز قابل مشاهده است
البته بسیار دشوار است از نظر علمی بخواهم جواب یک کلمهای به این سوال بدهم. ولی تجربه ام می گوید ضعفهایی که به عنوان موانع توسعهیافتگی یا فرسایش و رسیدن به وضع خطیر برمیشماریم، قابل تعمیم به همه سطوح کنشگران یا ساختارهای عواملی شامل حکومت، جامعه نخبگی یا جامعه عمومی است. از این منظر اگر تصلب، یاعقب افتادن از تغییر در حاکمیت قابل شناسایی و تعریف هستند، همین موضوع در نهادهای علمی، مدنی و امثالهم نیز قابل مشاهده است.
اما از این وضعیت می توانیم نتیجه بگیریم، فهم مشترک از امر خطیر، وقتی حاصل می شود که هم اجتماع که حلقه ضعیفتر است، توانمند شود، و هم حاکمیت روند خوداصلاحی را در پیش بگیرد. جامعه توانمند و حاکمیت توانمند است که میتواند این لحظه یعنی امر خطیر را بیشتر و بهتر دریابد. از این رو بر اساس تجربه و نگاهم و زمینههایی که در جامعه به وجود آمده، تاکید می کنم نهاد حاکمیت در ایران بیشتر نیازمند استفاده از توان جامعه و جامعه مدنی است. و اگر حاکمیت با برطرف سازی موانع مشارکت نهادهای مدنی، در خوداصلاحیاش بکوشد، ظرفیت و فرصت تازهای به وجود میآید که در درجه نخست به خودش یاری می رساند.
کاهش شکاف میان دولت ملت باهمنشینی رنگین کمان تفاوت ها و افزایش سرمایه اجتماعی
شما معتقدید یخ شکاف ملت و دولت به این نحو ذوب و به تدریج فاصلهها کمتر میشود؟
هرچه حاکمیت با ظرفیت سازی به سمت جامعه برود، قدرت اصلاح و قدرت عبورش از شرایط خطیر بیشتر میشود. برای نمونه با تحول نگاه سیاسی در حوزه روابط بینالملل و مذاکراتی که آغاز شده، می توانیم آثار مثبت اش را در حل مشکلات سیاسی و اقتصادی و ترمیم سرمایه اجتماعی ببینیم
بله ، بهویژه دولت جدید با موانع زیادی به دلیل تصلب ساختاری روبه روست. زیرا بخش های زیادی از جامعه شامل زنان، جوانان، اقوام، نخبگان، گروههای صنفی مختلف به میدان آمده اند. جامعه امروز، جامعه ۵۰ سال پیش نیست. هرچه حاکمیت با ظرفیت سازی به سمت جامعه برود، قدرت اصلاح و قدرت عبورش از شرایط خطیر بیشتر میشود. برای نمونه با تحول نگاه سیاسی در حوزه روابط بینالملل و مذاکراتی که آغاز شده، می توانیم آثار مثبت اش را در حل مشکلات سیاسی و اقتصادی و ترمیم سرمایه اجتماعی ببینیم.
افزایش اعتماد و کاهش شکاف بین حکومت و جامعه، به عنوان افزایش سرمایه اجتماعی حرف اول را در تحکیم موقعیت کشور میزند. چندپارگیها چه در سطح حاکمیت، چه در سطح جامعه، و چه در سطح جامعه نخبگان و نهادهای مدنی، و چه میان این هر سه سطح، وقتی بهبود می یابد، که سرمایه اجتماعی از روند رو به زوال، به مسیر ترمیم برگردد.
و همنشینی رنگینکمان تفاوتها و ارزشها در کنار یکدیگر.
بله، درصورتی که جامعه را با تنوعش درک کنیم. و سخن آخر این که کاهش شکاف ها در سه سطح نیازمند رویکرد اخلاقی است. برای مثال در مذاکرات کنونی به جای توجه به پایههای منجر به مذاکره، و تاکید بر نگاه ساختن آینده، برای خوانش گذشته، روایتی زیاد مطرح می شود که خواب دیدید آخرش به جایی رسیدید که ما می گفتیم، و یا زور پرزور بود، ترسیدند. این نوع مواجهه برای گفتوگو، بدترین نوع مواجهه است و به هیچ اصلاحی در آینده ختم نمی شود.
بیشتر بخوانید:
دو راهی ایران؛ سیاست اصیل یا رفتن به موقعیت ادباری/ فهم درست در گرو سیاست اصیل است/ نمیتوان جامعه را به سیاق صد و اندی سال گذشته اداره کرد
اکنون «خطیر ایران» نیازمند تصمیمات سخت و دعوت جدید است / نگذاریم ایران به مرحله ادبار و باد بی نیازی خداوند برود / نجات ایران با «سی مرغ» یا «سیمرغ»؟
شوک درمانی؛ مصدق کودتاچی؟ / شاه کلید ۲۸ مرداد کجاست؟ پردهبرداری از روایتهای معکوس! / حقیقت پنهان یا تاریخسازی پریشان؟
216216
منبع: www.khabaronline.ir