
گروه اندیشه: به نقل از خبرگزاری اخبار آنلاین، در پی هتک حرمت مقبره غلامحسین ساعدی در خارج از کشور توسط هواداران سلطنت طلب و پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک در زمان پهلوی دوم، ناصر فکوهی جامعه شناس مشهور ایرانی یادداشتی در کانال خود نوشت.
غلامحسین ساعدی متولد 3 دی 1314 و درگذشته 11 آذر 1364 با نام مستعار گوهر مراد نیز نمایشنامه نویس بود. چوب در دستان ورزیل یکی از نمایشنامه های اوست. فیلم های گاو، دایره مینا و صلح در حضور دیگران از جمله آثار اوست. وی از مخالفان حکومت شاهنشاهی بود و در خرداد 1353 ساواک او را دستگیر کرد. او از حامیان انقلاب 1357 ایران بود، پس از جنگ داخلی در سال 1360 به پاریس مهاجرت کرد و در سال 1364 در همان شهر درگذشت.احمد شاملو درباره تجربه زندان ساعدی می گوید: «آنچه از زندان شاه رها شد، چیزی بیش نبود. نیمه عمر آن مرد با آن خلاقیت جوشان، پس از شکنجه های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر زنده نشد به آرامی می تپید و می تپید تا اینکه مرد.”
اکنون هواداران همیشگی خارج از کشور لشکر شعبان جعفری را با نام خانوادگی شعبان بی مخ به معنای لشکر لمپن ها تشکیل داده اند که از او و امثال او انتقام می گیرند و حتی از سنگ قبرش هم دریغ نمی کنند. یادداشت دکتر ناصر فکوهی در این باره را در زیر مشاهده می کنید:
***
در آستانه روز مقدس (کریسمس) میلیاردها مسیحی و میلیاردها نفر دیگر در سراسر جهان، یک گروه لومپن با توهین و هتک حرمت مقبره نویسنده بزرگ ایرانی، غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) به این فکر افتاده است که “خودی ها” را نشان دهد. ) در Perlaches، پاریس. . این اقدام که فی نفسه جرم است و قابل تعقیب است، در صورتی که اقدامی به دستور قدرت و گروه های سیاسی رقیب نباشد، ممکن است فقط یک رفتار لومپن و کار گروهی اوباش بی مغز باشد که در هرج و مرج و هرج و مرج می خواستند. محیط جنون آمیز جامعه ویران ایران امروز و در رسوایی که بسیاری از ایرانیان در فضای مجازی به راه انداخته اند، کسانی که در مورد آنها یا گروه سیاسی ای که مدعی دفاع از آنها هستند، به نفع یا ضررشان چیزی می گویند: کاری که در اینجا برای ما پیشنهاد شده است. خیر، زیرا در دنیای امروزی از این دست اوباش آنقدر زیاد است که برای یافتن صدها و هزاران مورد کافی است به اخبار روز نگاهی بیندازیم. دنیای امروز به زادگاه وسیع و پربار لمپن و لومپنسیسم تبدیل شده است و این را می توان در این واقعیت دید که اکثر نظام های سیاسی جهان که باید به فکر منافع مردم و مردمی باشند که همه چیز را در اختیار گرفته اند، اوباش هستند. که فقط به فکر خود و ثروت هستند. و قدرتشان، هیچ اطلاعی ندارند و تقریباً همه اراذل و اوباش را به صورت رسمی یا غیر رسمی همه جا دارند. این واقعیت که خود این رهبران سیاسی خود اوباش سابق بوده اند نیز به قدری آشکار است که نیازی به تاکید مجدد نیست.
در این میان، اگر فاجعهای رخ دهد، این یک واقعیت وجودی است و نه اینکه این اقدام بر تعامل گروههای سیاسی در مبارزه برای قدرت یا نیروهای سیاسی در قدرت تأثیر بگذارد، نه بیشتر از مورد اول، که چنین حرکتی که هزاران و هزاران بار در طول تاریخ چنین مواردی تکرار شده است، کمترین تأثیر را بر جایگاه ارزشمند نویسندهای ارزشمند با سابقهای همچون ساعدی خواهد گذاشت. بنابراین کمترین حسرت خوردن ساعدی به خاطر این ماجرا، شوخی با تاریخ است. اراذل و اوباش ساعدی را به این جایگاه نرساندند که با این رفتار کثیف آن جایگاه را به هم بزنند.
اما در این صورت با واقعیتی روبرو هستیم که نام آن را «حقیقت یک هستی» گذاشته ایم و آن سقوط تدریجی تمدن و فرهنگ ایرانی است که بنا به شواهد تاریخی و حتی از قول دشمنان آن، دوستی، ادب، خویشتن داری و ادب، مهربانی، شرافت، سخت کوشی، قناعت، بزرگواری، فصاحت، شعر و هنر بوده است. حقیقتی که به آن اشاره می کنیم، وجود لومپنیسمی است که از دهه 1340 با تزریق درآمدهای کلان نفتی و دگرگونی سبک زندگی و جهان بینی ایرانیان، با شهرنشینی نابسامان و بی قانونی و شتابزده جامعه ای به شدت سنتی رخ داد. جامعه ای شده است که در آن همه ارزش ها به «ارزش پول» و «ارزش قدرت» تقلیل می یابد. جامعه ای که در آن کلاهبرداری و شیاد و لومپن به همه جا نفوذ کرده است.
این که بسیاری حاضر به پذیرش آن نیستند، این فاجعه این است که زبان لومپانی و تفکر لومپانی در جامعه امروز ما دیگر مختص این و آن گروه اجتماعی نیست: واکنش گروهی از «مخالفان» نظام حاکم. در ایران که به گذشته طلایی نگاه می کنند که وجود ندارد، افتخار می کنند و قهرمانانشان لومپنی هایی مانند پرویز طباطی هستند، در تشویق این اثر چه در پشت صحنه و چه آشکار دلیلی بر تأثیر این Lumpensism. ساعدی نیازی به دفاع ما ندارد، چون در راهی قدم گذاشته بود که می دانست نابودش می کند، هدایت را هم بلد بود و امروز جایی در نزدیکی ساعدی در پرلاش استراحت می کند، هر دوی این عزیزان از بیرون عاجز هستند. بیرون کشیدن مردم این دیار از چنگال این اوباش خودکشی کرد، راهنمایی مستقیم و روشن و ساعدی غیرمستقیم و تا حدودی مبهم.
آنچه امروز باید عزاداری کنیم این است که لومپنیسم به معنای عام آن یعنی حماقت، پول و قدرت پرستی، دروغ و لجن پرانی جامعه ما را مانند سرطان گرفته است و همه باید برای آینده این فرهنگ بزرگ دست به هر کاری بزنند. اما لزومی نمی بینیم که این ماجرا به بهانه ای برای یادآوری ارزش بزرگانی چون ساعدی یا تحقیر کسانی که این توهین را مرتکب شده اند. زیرا هر دو موضوع بدیهی است. و بدتر از این، تبدیل این ماجرا به بحث در رقابت های سیاسی کار درستی نیست. تاریخ امروز همه کسانی را که تمایل دارند با واقعیت های هر دو نظام قبل و بعد از انقلاب آشنا می کند.
اما باید تاکید کرد که حامیان رژیم گذشته که عامل اصلی دامن زدن به لومپنیسم و ویرانی جامعه ایران بودند و امروز بیش از پیش مدعی آزادی هستند و میل به خروج از چاله را از دست داده اند. و به چاه جامعه ایران بیفتند. آنها بدون شک نشان می دهند که از حماقت بزرگتری می گوید که در تاریخ معاصر ما فراوان بوده است. اما فراموش نکنیم که قربانی واقعی این توهین نه یک سنگ در گورستانی آرام، بلکه حقیقت یک هستی است، وجود شری که فرهنگ ما را فرا گرفته و در ذهن همه طرفداران و مخالفان ریشه دوانده است. هر روز تا زمانی که شهامت اعتراف به سهم خود در این فاجعه را نداشته باشیم، به تحول و نزدیک شدن به جامعه ای شایسته نام و نشان و میراث فرهنگ ایرانی نخواهیم رسید.
216216
منبع: www.khabaronline.ir