انقلاب یا اصلاحات ؛ مارکوز در برابر پوپر



رویارویی بین مارکوز و پوپر صرفاً تقابل بین این دو متفکر نیست ، بلکه رویارویی بین دو مکتب تحولات اجتماعی است. اولی ، به عنوان یک مارکسیستی ، به اصلاحات سرمایه داری اعتقاد دارد و دومی با وجود تصدیق نقاط ضعف سیستم های دموکراتیک غربی ، آن را ظرفیت اصلاح و ایجاد زندگی اجتماعی می داند.

هربرت مارکوز (1-5) عضو مدرسه فرانکفورت ، سمت چپ جدید بود. او مانند سلف قدیمی خود ، با سرمایه داری و تمدن بورژوازی خصمانه بود و معتقد بود که سیستم سرمایه داری ، مانند فاشیسم و نازیسم ، نوعی توتالیتاریسم است که نمی تواند اصلاح شود. مارکوز سرمایه داری را به عنوان سیستم “گسترده” می دید که با ماهیت انسانی مغایرت دارد. به گفته وی ، دستاوردهای رفاهی تمدن بورژوایی بیشتر وسیله ای برای تحمیل است که باعث می شود جامعه ، به ویژه طبقه کارگر ، سیستم سرکوبگر موجود را بپذیرد.

لازم به ذکر است که اندیشه سیاسی مارکوز از نزدیک با تئوری دانش وی ارتباط دارد. او مانند سایر اعضای مکتب فرانکفورت ، منتقد جدی پوزیتیویسم بود. ججادوگری یا پوزیتیویسم نظریه ای است که به وحدت روش بین علوم طبیعی و اجتماعی اعتقاد دارد و “مشاهده” و “تجربه” را مهمترین راه برای به دست آوردن شناخت در نظر می گیرد. علاوه بر این ، پوزیتیویست ها نیز بدون توجه به “ارزش” بر “علم” تأکید می کنند. مارکوز پوزیتیویسم را ابزاری برای تسلط بر محیط زیست و علت رفتار وحشیانه انسان می داند. به دنبال این تئوری دانش ، در زمینه علوم اجتماعی ، نوع دانش را گسترش می دهد که هدف آنها کنترل انسان خواهد بود.

این استفاده از علوم اجتماعی به اوج خود در سیستم سرمایه داری می رسد و منجر به توسعه دانش مانند جامعه شناسی و روانشناسی صنعتی ، نظریه روابط عمومی یا روانشناسی تبلیغات می شود. برای مارکوز ، تمام این آموزش در سیستم سرمایه داری در خدمت سرکوب و سرکوب انسان است. در نتیجه اقتصادی و استفاده از علوم سخت کوش و توتالیتر ایجاد شده است که دیگر نمی تواند در راه اصلاحات مسخره باشد. به همین دلیل ، مارکوز از خشونت انقلابی دفاع می کند ، سرمایه داری را خرد می کند ، به جامعه ای بهتر می رسد و در مواجهه با منتقدین که از این سؤال می پرسند که آیا این اخلاقی است یا خیر ، می گوید: چه کسی مطابق با معیارهای اخلاقی ساخته شده است؟

مانند مارکوز ، اندیشه سیاسی کارل پوپر (1-4) نیز به نظریه دانش او نزدیک است. این متفکر اتریشی ، گرچه به وحدت روش بین علوم طبیعی و اجتماعی اعتقاد دارد ، اما به طور کلی انتقادی به پوزیتیویسم است. وی با رد القایی گرایی ، اثبات قطعی احکام عمومی را غیرممکن می داند و می گوید که قوانین علمی گمانه زنی های تأیید نشده است. آنها تا زمانی که بتوانند در برابر ابطال مقاومت کنند ، معتبر هستند. پس از فسخ این فرضیات ، قوانین جدید و بهتر برای قوانین قبلی می نشینند. بنابراین ، پیشرفت علم یک فرایند تدریجی و بی پایان است. فلسفه علم پوپر ، گرچه با نسبیت گرایی ناامید کننده است ، اما مبتنی بر این فرض است که شناخت انسان مبتنی است.

در زمینه تحولات اجتماعی ، کارل پوپر از “مهندسی تدریجی اجتماعی” دفاع می کند. یک برنامه مرحله ای که مخالف “محافظه کاری” و “انقلاب” است. او طراحی سیاسی مارکسیست ها و متفکران مانند افلاطون را یک مهندسی جامع ، آرمانشهر و توتالیتر می داند که خواستار تخریب سیستم های قبلی و آغاز دوباره همه چیز است. پوپر این روش را مجنون و خطرناک می داند. انقلابها به عنوان مهندسی جامع اجتماعی پروژه های بزرگی هستند که به دلیل سرگرمی انسان می توانند عواقب ناشناخته ، ناشناخته و فاجعه بار داشته باشند.

مشکل دیگر این است که ایده جامعه ایده آل متفاوت است ، بنابراین مهندسان اجتماعی جامع نمی توانند افرادی را که از مسیر تعیین شده منحرف می شوند ، تحمل کنند. بنابراین ، حتی اگر هدف نهایی این مهندسان آزاد کردن انسانها باشد ، آنها باید آنها را سرکوب کنند تا جامعه مطلوب خود را تقویت کنند. پوپر جامعه اتحاد جماهیر شوروی در استالین را نمونه ای واضح از این نوع جامعه می داند. به همین دلیل است که این متفکر از تصحیح و حرکت تدریجی دفاع می کند ، زیرا آن را با فروتنی منطقی سازگار تر می داند و معتقد است که این روش باعث رنج کمتری نسبت به مهندسی کامل خواهد شد.

در پایان ، به عنوان یک سخنرانی ، می توان گفت که هربرت مارکوس ، به عنوان یک متفکر وفادار به سنت مارکسیستی ، دولت های سرمایه داری غربی را تحمیل می کند ، سیستم های سرکوبگر و برگشت ناپذیر ، که باید با انقلاب های خشونت آمیز واژگون شوند. در مقابل ، کارل ریموند پوپر ، به عنوان یک متفکر لیبرال ، با پذیرش محدودیت شناخت انسان با انقلاب و “براندازی” خشونت آمیز سیستم های سیاسی مخالف است. زیرا می تواند به نتایج غیرقابل پیش بینی منجر شود و رنج بزرگی را به انسان تحمیل کند. پوپر با یادآوری تجربه انقلابهای انگلیس ، فرانسوی و روسیه ، به ما می گوید که “نتیجه واژگون شدن خشونت آمیز اغلب دیکتاتوری است”.

اگرچه نمی توان آن را به راحتی از انتقادات مارکوز از سیستم های سرمایه داری غافل کرد. اما تجربه ما در خاورمیانه دیدگاه های دقیق تر پوپر را نشان می دهد. انقلابها ، کودتاها و خرابکاران در این منطقه نه تنها راهی برای آزادی داشتند بلکه به رنج ملل نیز افزودند. نزدیکترین مورد این تغییر رژیم ، انقلابهای عرب در سالهای 4-5 بود که یا در جنگ داخلی (مانند سوریه ، یمن و لیبی) به پایان رسید یا مانند مصر ، راه را برای دیکتاتوری نظامی هموار می کند.

1



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 9439

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *