تجزیه و تحلیل روانشناختی قاتل الهه/ در کنترل جامعه مردسالاری زنان نشانه ای از مردانگی است



اقدامات ، افکار و احساسات انسانی سالهاست که از نظر علمی مورد مطالعه قرار گرفته است. در این مسیر ، رویکردهای مختلفی به انسان شناسی ، فلسفه ، جامعه شناسی و علوم شناختی مورد بحث قرار گرفته است. بعضی اوقات ، در یک رویکرد جداگانه و گاه بین رشته ای و یکپارچه ، می خواهیم موضوع را از منظر روانکاوی اجتماعی بررسی کنیم.

روانکاوی اجتماعی ترکیبی از روانکاوی مانند فروید ، لاکان ، انجمن ، مارکوز ، کریستوفر لاش و … با تجزیه و تحلیل ساختارهای اجتماعی و تاریخی است. این دیدگاه می پرسد که چگونه نهادهای اجتماعی مانند خانواده ، فرهنگ ، اقتصاد و غیره روان انسان را به گونه ای تشکیل می دهند که خشونت بتواند نهادینه شود؟ یا چرا برخی از افراد مرتکب جنایات خشونت آمیز مانند خشونت ، تجاوز یا قتل می شوند؟

از دیدگاه روانکاوی اجتماعی ، جامعه ناخودآگاه تولید می کند ، یعنی مؤسساتی مانند خانواده ، مدرسه ، دین و رسانه ها الگوهای روانشناختی خاصی را به افراد تزریق می کنند. این الگوهای ممکن است خشونت ، سلطه ، تحقیر یا فداکاری را درونی کند. به عنوان مثال ، شخصی که در ساختار مردسالاری متولد شده است ممکن است به عنوان یک مرد ، جنسی و پرخاشگر تصور کند.

مورد بعدی درگیری بین خواسته ها و ساختار اجتماعی استبر اساس نظریه های روانکاوی ، انسانها تمایل به عشق ، خشونت ، تسلط و لذت دارند. اما جامعه این خواسته ها را از طریق قانون ، اخلاق و دین سرکوب کرده است که باعث ایجاد اضطراب ، شرم و عصبانیت می شود. هنگامی که مری به روش صحیح ساخته نمی شود و استرس افزایش می یابد ، تمایل سرکوب شده به انواع بیماری های روانی یا اختلالات روانی تبدیل می شود یا به شکلی از واژگون شدن مانند خشونت ، تجاوز و جرم منفجر می شود.

شماره بعدی شکافهای کلاس و روانکاوی است طبق نظریه اریک انجمن: انسان مدرن احساس بیگانگی ، پوچی و ناتوانی در سرمایه داری می کند. تبعیض اجتماعی ، عدم وجود یک سیستم مؤثر و مؤثر آموزش و توزیع ثروت و دانش می تواند دلیل این امر باشد ، به گونه ای که اگر کسی نتواند معنا یا قدرت را به روشی سالم به دست آورد ، ممکن است (دیگران را نابود کند)). قتل گاهی تلاش بیمار برای بازیابی حس کنترل بر زندگی است.

بازتولید خودآزمایی و سوء استفاده دیگر در فرهنگ: مسئله بعدی که در این رابطه مورد توجه قرار می گیرد این است که برخی از فرهنگ ها ، مانند فرهنگ های اقتدارگرا ، فرهنگ های شرم آور یا سرکوبگرانه ، افراد را به گونه ای آموزش می دهند که یا غالب (سادیست) ، مانند آنچه در حوادث اتفاق می افتد ، یا مطیع و قربانی (مازوخیست) در برابر زنان. باشد خشونت می تواند یک بازی بی رحمانه از این دو قطب باشد.

فقدان نمادی از احساسات و برتری بیشتر: در جوامعی که شخص نتواند نمادی از رنج ، عصبانیت یا تمایل جنسی باشد ، یعنی گفتن ، یا معلولیت یا ممنوع بودن به کلمات ، شعر و هنر. این امر را در قالب اعمال مستقیم و خشونت آمیز بیان می کند. در این شرایط دیگر (مردم ، زنان ، اقلیت ها) به یک شیء تهدیدآمیز تبدیل شده و باید از بین برود. قتل ، جنایت و تجاوز گاهی اوقات تلاشی برای خالی کردن عصبانیت است که یک زبان نیست. به عنوان مثال ، در یک جامعه مردسالاری ، پسر می آموزد که ابراز احساسات نشانه ضعف است ، تمایلات جنسی نشانه قدرت است و کنترل زنان نشانه ای از مردانگی است. در نتیجه ، اگر کسی احساس تحقیر کند یا سرکوب شود ، ممکن است به قتل یا تجاوز پاسخ دهند. نه به این دلیل که بیمار یک بیماری روانی است ، بلکه به این دلیل که جامعه چنین ناسازگاری هایی را در درون آن ایجاد کرده است.

همراه با آنچه در سخنرانی پیش می رفت ، توجه به موضوعات مهم مانند تجربیات اولیه آسیب زا ، که معمولاً توسط والدین یا سرپرستان اولیه (والدین دو قطبی ، معتادان یا غایب) ، سوء استفاده جنسی یا جسمی ، عدم همدلی یا مراقبت پایدار ایجاد می شود ، و در نتیجه اختلال در شکل گیری ایجاد می شود. چنین افرادی در شرایطی مانند تحقیر ، طرد یا تهدید به سرعت باعث افزایش سرریز عاطفی و روی آوردن به بیشتر و کنترل روانی می شوند.

پیوست آسیب دیده: این باعث می شود فرد در همان زمان از دیگران بترسد و به آنها احتیاج دارد. این تضاد می تواند منجر به رفتارهای خشونت آمیز ، غالب یا سوءاستفاده شود.

جراحات مذکور گاهی اوقات باعث ایجاد شخصیت ضد اجتماعی یا مرزی می شود ، که قادر به دستیابی به گناه یا همدلی با قربانی نیستند و قادر به همراهی و اجرای قوانین مدنی نیستند.

با توجه به مطالب ، به نظر می رسد این افراد خشن و غالب محصول و قربانی تولید مثل خشونت و نفرت هستند و در واقع یکی از آسیب دیده و ضعیف ترین افراد جامعه هستند (از نظر توانایی عاطفی و روانی). پس با چنین مردی چه کار کنیم؟ آیا این یک مشکل برای مجازات و مجازات در عموم یا مسکن متقاطع است؟

این سوال را می توان در دو نوع پاسخ داد: درمان مجرم وت وظایف دولت و دولت.

رفتار روانی با افراد دارای رفتارهای خشونت آمیز و توده های شدید:

در درمان این افراد ، دستیابی به ریشه های روانی خشونت و بازسازی مهم است. هدف از درمان ، مهار و بازگرداندن فرد به سطح تنظیم عاطفی ، خودآگاهی و همدلی است که می تواند درک کند ، و خواسته های معنی دار و مضر باشد. در طول راه ، تأمین پیوند درمانی ایمن یکی از اصول اساسی درمان تحلیلی در جرم خشونت آمیز است. از آنجا که بیشتر این افراد هرگونه تهدید روابط انسانی را تجربه کرده اند. درمانگر باید بی قید و شرط باشد اما مرزی باشد. فضای امن نیز برای بازسازی اعتماد ، حتی اگر سالها طول بکشد ، ضروری است. درمانگر باید همدلی کند ، اما بدون انسجام با خشونت.

مسئله بعدی در معالجه چنین افرادی ، همکاری با صدمات روانی اصلی آنها است: درمان به تدریج وارد خاطرات ، سوءاستفاده ها ، مجازات ها و سوءاستفاده ها می شود. هدف از این کار تجربه احساسات اولیه ناخوشایند یا فراموش شده ، مانند عصبانیت و تحقیر و درد ، احساس و پردازش به جای (تجزیه) یا ((((((((((())) و (خود) است.

بازسازی معنا و هویت: روان درمانی تحلیلی این افراد می تواند داستان زندگی را مرور کند. چرا این اتفاق افتاد؟ کدام نقاط شکست خوردند؟ چه بخش هایی از او هنوز زنده است و می خواهد تغییر کند؟ نگاهی جدید به آنچه بود و چه چیزی می تواند باشد.

وظایف دولت و دولت:

بهتر است بدانید که تربیت کودکان سالم بسیار ارزان تر و آسان تر از درمان بزرگسالان آسیب دیده است. به این ترتیب ، مدارس و دانشگاه ها ، رسانه های جمعی ، واعظان و پایگاه های آموزشی و تبلیغاتی پتانسیل های بسیاری دارند که اگر چشم چشم و عقل حواسم باشد ، می تواند مفید و مفید باشد.

*روانشناس و درمانگر

1



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 8399

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *