روشنگری و مبانی فکری فرهنگ مدرن / تکامل عقل در رنسانس


گروه اندیشه: روشنگری از کجا شروع می شود؟ آیا تعریف کانت از روشنگری به عنوان رهایی یک فرد از دوران کودکی، مفهومی کاهش یافته از تکامل روشنگری است که به ایجاد عقل گرایی کم عمق اما پرمدعا منجر می شود؟ نویسنده مقاله دگرگونی عقل در رنسانس یایی، لویی دوپره (ترجمه مسعود آذرفام) با طرح چنین موضوعی کوشیده است که نهضت روشنگری را ریشه‌یابی کند. در اینجا خلاصه ای از این مقاله منتشر شده در خط مشی شماره 16 آمده است:

***

در سال 1783 نویسنده مقاله “روشنگری چیست؟” او اعتراف کرد که نمی تواند به سوالی که مطرح کرده پاسخ دهد. امروزه تعریف روشنگری به همان اندازه دشوار است. این عدم قطعیت در ارزیابی های متضاد این جنبش ظاهر می شود. ویرایش دوم فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، روشنگری را الهام گرفته از «عقلگرایی سطحی و پرمدعا، و تحقیر غیرمنطقی سنت و اقتدار» توصیف می‌کند.. بدون شک، تعریفی از این نوع برای درک پدیده ای که از نظر پیچیدگی متمایز می شود، چندان مفید نیست. اما توصیف معروف کانت از روشنگری این است «رهایی یک فرد از دوران کودکی خودخواسته» اساساً امروزه به عنوان هدف حمله به روشنگری مورد استفاده قرار نمی گیرد.. به جای شروع با یک تعریف، ترجیح می دهم بحث خود را با ردیابی جنبش به ریشه های آن آغاز کنم. روشنگری جست‌وجوی انسجام فرهنگی جدیدی را که در اواخر قرون وسطی، زمانی که انسجام سنتی کیهان‌شناختی، انسان‌شناختی و الهیاتی فروپاشیده بود، آغاز شده بود، به انجام رساند.

فرهنگ اروپایی بر تعداد نسبتا کمی از ایده ها استوار است. یکی از این ایده‌ها این فرض است که واقعیت آن‌گونه که مشاهده یا تجربه می‌کنیم با اصولی که آن را توجیه می‌کنند مطابقت ندارد.. افلاطون این تمایز را به گزاره اصلی فلسفه خود تبدیل کرد: ظواهر جدا از ایده هایی هستند که آنها را تثبیت و مشروعیت می بخشند. او به خوبی می دانست که آنها این نظریه را به چالش خواهند کشید. چرا چیزی نباید دلیل وجودش را داشته باشد؟ او خود این نظریه را در گفتگویی که از قضا نام متفکری که آن را الهام گرفته بود – پارمنیدس – زیر سوال برد.

بعدها، برجسته‌ترین شاگرد افلاطون، نظریه‌ی ایده‌های او را که به ندرت به شکل اولیه‌اش ظاهر می‌شد، به شیوه‌ای بسیار رادیکال مورد انتقاد قرار داد. با وجود این، ارسطو در مورد خود اصل بحث نکرد. او مانند افلاطون بین دلیل وجود شیء و خود وجود آن تمایز قائل شد. در واقع به همین دلیل است که مفهوم علیت در اندیشه او بسیار مهم بوده است. به احتمال زیاد در فلسفه روشنگری، این تمایز قوی ترین صورت بندی خود را در اصل دلیل کافی یافته است: وجود هر چیزی باید دلیلی داشته باشد. بسیاری این اصل را جوهره عقل گرایی می دانند. اما این اصل که امر واقعی ریشه در آرمان دارد به این معنا نیست که ذهن انسان لزوماً قادر به توجیه امر واقعی است.. این دومی موضعی عقل گرایانه است که یونانیان هرگز آن را اتخاذ نکردند.

فلسفه یونانی دوران کلاسیک شامل سه حوزه واقعیت بود که اندیشه مدرن آن را به قلمروهای مجزای کیهان شناسی، انسان شناسی و الهیات تقسیم کرده است. خدایان و انسانها در طبیعت فراگیر، فیزیک پیشاسقراطیان و کیهان افلاطون و ارسطو گنجانده شده بودند. هم خدایان و هم جهان همیشه وجود داشته اند. از این رو، خدایان جهان را توجیه نکردند. دمیورژ افلاطون نیز وجود جهان را توضیح نداده است. اسطوره تیمائوس که بر اساس آن موجودی شبه الوهی جهان را آفرید، سعی می کند ماهیت واقعیت را توجیه کند، البته نه از طریق منشأ آن، بلکه از طریق تحلیل اجزای متافیزیکی آن. ارسطو احتمالاً این تحلیل را جستجوی علت صوری طبیعت نامیده است. این آموزه سامی که خدایی جهان را آفریده است، وجود جهان را از طریق خاستگاه متعالی توجیه می کند. خالق داستان کتاب مقدس به قلمروی از واقعیت متفاوت از خود خلقت تعلق دارد.

با وجود این تعارض بین تفاسیر یونانی و عبری- مسیحی، مسیحیان برای بیان ارتباط نزدیک بین خالق و خلقت به مفاهیم افلاطونی روی آوردند. کل خلقت در ساحت الهی در شخص انسان و از طریق آن شرکت می کند. آموزه تجسم مسیح که بر اساس آن خدا بخشی از جهان شد، به نظر می رسید که این اتحاد را تسهیل می کند. در واقع تضاد عمیق این دو دیدگاه را از هم جدا کرد. در نظام یونان، یک ضرورت درونی بر جهان هستی حاکم است. اما در سنت های یهودی و مسیحی، عمل آزادانه خداوند منشأ همه واقعیت های دیگر بود. نظام کلاسیک-مسیحی به ناچار با مشکلات بزرگی مواجه شد. زمانی که متکلمان اسم گرا منشأ همه چیز را به اراده غیرقابل درک خدا نسبت دادند، پیوند معقولیت را که مبدأ واقعیت را با اثر مخلوق آن مرتبط می کرد، قطع کردند. در نتیجه با آغاز دوران مدرن، واقعیت دیگر ذاتاً قابل درک نبود و خداوند دیگر توجیه عقلانی برای جهان ارائه نکرد. از آن پس، معنا دیگر در ذات اشیا نبود: بلکه ذهن انسان باید آن را ایجاد می کرد.

متن کامل این مقاله را می توانید در شماره شانزدهم خط مشی بخوانید.

روشنگری و مبانی فکری فرهنگ مدرن / تکامل عقل در رنسانس

روشنگری و مبانی فکری فرهنگ مدرن / تکامل عقل در رنسانس216216



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 9405

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *