زندگی وزیر نفت به روایت خانواده و دوستانش



نقل از کردن پایگاه اندیشه و فرهنگ مبلغاندر کتاب «وزیر نفت منم» زندگی شهید تندگویان مرور شده است. این کتاب 160 صفحه ای شامل دوازده روایت از زندگی منتهی به شهادت محمدجواد تندگویان، وزیر انقلابی نفت ایران است که از زبان خانواده، دوستان و همرزمانش بیان شده است.

حوزه نوشت: علی رستمی ویرایش نهایی متن کتاب را انجام داده و سعی کرده گوشه هایی از زندگی شهید تندگویان را برای مخاطبان بازگو کند و نبوغ، مظلومیت و ایمان او را به رخ مخاطب بکشد. همچنین در غیاب و در انتظار بازگشت از زندگی خانواده اش دوری می کند. می خوانیم: “خانواده مهندس تندگویان همچنان امیدوار بودند. به امید اینکه بعد از این چند سال زنده باشد و بتواند به خانه بازگردد. تا اینکه مهندس بوشهری و مهندس یحیوی آزاد شدند. خانم تندگویان حال خوبی نداشت به همین دلیل آنها در مورد آزادی این دو نفر به او نگفتند همه فکر می کردند که اگر خانم تندگویان ببینند او در کنار آنها نیست حالش بدتر می شود قبل از آن یک بار می گفتند خودکشی کرده و حالا می گویند مرده است.

ابهام و وجود این همه سوال بی پاسخ برای همسر شهید غیرقابل تحمل بود. «خانم تندگویان اعتراض کرد و گفت: آیا این بدان معناست که دولت نباید هیأتی به عراق بفرستد تا از واقعیت ماجرا مطلع شود و اسناد درستی در این زمینه پیدا کند؟ در نهایت هیئتی متشکل از صلیب سرخ، دکتر حقوقی، نماینده وزارت امور خارجه، هلال احمر و همچنین کمیسیون حمایت از زندانیان و پدر و برادر همسر مهندس تندگویان رفتند. به عراق این بار بعد از اینکه جنازه مهندس تندگویان را به ایران آوردند، خانم تندگویان همسرش را در بهشت ​​زهرا دید. حالا فقط یک سوال در ذهنش بود. می خواست از محمد جواد بپرسد: بگو با این بچه ها چه کنم؟ اما گویی پاسخ این سوال بارها و بارها با صدای آشنای محمدجواد در ذهنش می چرخد. انگار محمد جواد با همان لحن معمولی مهربان و آرام و پدرانه به او می گفت: مواظب دخترا همین و بس! مادر با دلی پر از غم و تنهایی از فرزندان دلبندش مراقبت می کرد. زیرا علاوه بر محبت مادرش که او را نگه می دارد، احساس می کرد امانت های گرانبهایی هستند که همسرش – محمدجواد تندگویان – به او سپرده است. یادگارهای ارزشمندی که در غیاب پدر باید از آنها به خوبی مراقبت می کرد».

بر اساس این کتاب روزی علی اصغر لوح از دوستان شهید تندگویان به منزلشان زنگ زد و از همسرش پرسید: خانم تندگویان آیا خبر را شنیده اید؟ خانم تندگویان که از شنیدن چنین سوالی حتی بدون برنامه ریزی بسیار متعجب شده بود، پرسید: چه خبر؟ آقای مهندس تندگوان اسیر شد! «آقای علی اصغر لوح خبر دستگیری مهندس تندگویان را تلفنی به من دادند، من خیلی شوکه شده بودم، اما حقیقت این است که قبل از رفتن او همه از او خواستیم که این بار به این مأموریت نرود. در کل خیلی ها اطرافیان ما – دوستان و آشنایان – به او گفته بودند که ممکن است اسیر شود، اما جواد به حرفش گوش نکرد، او رفت و آنچه نباید می شد.

همچنین در همین کتاب می خوانیم که پس از انتشار خبر دستگیری غیرمنتظره وزیر نفت، نیروهای مرزبانی با دکتر چمران تماس گرفتند و از او کمک خواستند. دکتر چمران به سرعت نیروهای خود را جمع آوری کرد و قبل از اینکه تندروها را از مرز خارج کنند آنها را برای نجات آنها فرستاد اما وقتی نیروهای دکتر چمران به مرز رسیدند متوجه شدند که متاسفانه اسرا را به عراق منتقل کرده اند. و به این ترتیب نتوانستند عملیاتی برای آزادی این اسرا انجام دهند. تندگویان در اسارت ماند و بعد در یکی از زندان های بعث به شهادت رسید.

همان موقع و بعد هم گفتند که نباید خودش به آن مناطق می رفت. اما روحیه او چنین بود و به دلیل مسئولیت بزرگی که بر عهده داشت، نمی توانست از انجام کاری که معتقد بود وظیفه اش است طفره رود. در این کتاب می خوانیم که شهید تندگویان به دلیل شرایط جنگی ستادی تشکیل داده بود و خودش شب ها در ستاد می ماند. او حاضر شد برای دیگران برود، اما به ندرت به مرخصی می رفت و حتی دیر به خانواده اش می رفت و به گفته همسرش «بچه ها حتی شب ها پدرشان را هم نمی دیدند».



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7236

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *