ساده لوحی تصور فروپاشی آمریکا / سرمایه داری آمریکایی با وجود بدهی چگونه قدرت می گیرد؟ / چرا اکثریت فقیر و اقلیت ثروتمند است؟



گروه اندیشه: در ایران این نظریه رایج است که سرمایه داری آمریکا در حال فروپاشی است. وحید اسلامزاده در مقاله زیر نشان می دهد که سرمایه داری با ایجاد توهم فروپاشی و هراس ناشی از آن، چگونه بقای خود را تداوم بخشیده است. مقاله زیر با طرح این پرسش آغاز می‌شود که آیا دوران‌هایی مانند نئولیبرالیسم و هژمونی آمریکا به پایان رسیده‌اند و جهان در آستانه تحولات اساسی قرار دارد. نویسنده با تمرکز بر چرخه‌های سرمایه‌داری و نقش جنگ در تداوم آن، به بررسی نظریه‌های مختلف در مورد آینده نظام جهانی می‌پردازد. او به نقش مالی‌شدن اقتصاد در محدود کردن قدرت و افزایش بدهی‌ها اشاره کرده و دیدگاه‌هایی از والرشتاین و هابرماس در مورد بحران مشروعیت سرمایه‌داری و تغییرات ساختاری نظام جهانی مطرح می‌کند. در ادامه، مقاله به مفهوم بدهی با نگاهی تاریخی می‌پردازد و استدلال می‌کند که مسئله بدهی، با قدمتی ۵۰۰۰ ساله، همواره عامل خشم و اعتراضات مردمی بوده است. نویسنده با بررسی دیدگاه‌های مختلف در مورد بدهی فردی و ملی و رد افسانه تهاتر آدام اسمیت، به پیچیدگی و اهمیت درک ریشه‌های فقر و بدهی در جهان امروز تاکید می‌کند. مقاله می‌گوید که جهان در یک نقطه عطف قرار دارد و نظام‌های پیشین در حال افول هستند. آینده نامشخص است، اما بررسی چرخه‌های سرمایه‌داری و تاریخچه بدهی می‌تواند به درک بهتر وضعیت کنونی کمک کند. مالی‌شدن اقتصاد و افزایش بدهی‌ها نقش مهمی در این تحولات دارند و مسئله بدهی با قدمت طولانی خود، همچنان یک عامل بالقوه برای ناآرامی‌های اجتماعی است. درک پیچیدگی‌های بدهی و فقر برای یافتن راه حل‌های مناسب در آینده ضروری است. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد: 

****

جهان امروز بسیار سردرگم و پیچیده و آشفته است. روزی از پایان تاریخ سخن می‌رود، و روز دیگر بازگشت به تکنو پادشاهی و سلطانیسم. همه قبول دارند که چیزی به‌تازگی تمام شده، آیا نئولیبرالیسم، پست‌مدرنیسم، هژمونی آمریکا، قانون سرمایۀ مالی، خود سرمایه‌داری (که فعلاً بعید به‌نظر می‌رسد) افول کرده‌اند و تاریخ‌شان گذشته است؟ پیش‌بینی این‌که چه‌چیزی قرار است به سمت ما پرتاب شود، دشوار است، چه رسد به این‌که نیروهای مقاومت در برابر آن چه شکلی خواهند بود. شکل جدیدی از سرمایه‌داری سبز؟ کینزییسم دانش؟ اقتدارگرایی صنعتی به سبک چینی؟ امپریالیسم «مترقی»؟ مهم ناتوانی ما است در پیش‌بینی روندها،  و به‌طور قطع می‌توان گفت ما واقعاً نمی‌دانیم اقداماتمان چقدر می‌تواند بر نتیجه تأثیر بگذارد.

سرمایه‌داری و جنگ

 در مقاله حاضر ابتدا بر چرخه‌های سرمایه‌داری و سپس جنگ تمرکز خواهم کرد. شاخص‌های زیست‌محیطی نشان می‌دهد که سرمایه‌داری در همه انواع خود از نوع چینی گرفته تا روسی و آمریکایی، به‌سرعت در حال نابود کردن سیاره زمین است، و اگر قرار است به‌عنوان یک‌گونه، زنده بمانیم واقعاً باید به فکر جایگزینی برای آن باشیم. از نگاه نظریه پردازان بی تردید برای جایگزین ساختن، جنگ راه حل نیست، زیرا جنگ یکی از اصلی‌ترین راه‌هایی است که سرمایه‌داری توانسته خود را تداوم بخشد. بنابراین، در بررسی نظریه‌های احتمالی چرخه‌های تاریخی، تعداد زیادی احتمال وجود دارد از جمله:

آیا ما شاهد تناوب بین دوره‌های صلح و جنگ گستردۀ جهانی هستیم؟ به‌عنوان‌مثال، در اواخر قرن‌نوزدهم، جنگ بین قدرت‌های صنعتی بزرگ به‌نظر می‌رسید که مربوط به گذشته بوده و علت آن‌هم رشد گستردۀ تجارت و انترناسیونالیسم انقلابی (با الهام از آنارشیسم گسترده) بود. لحظۀ شروع پایان جنگ سرد بود که به‌نظر می‌رسد الگوی جنگ به شکل دیگری از دهه ۱۸۹۰ در حال تکرار بوده است.  

همچنین می‌توان به چرخه‌های فرعی اشاره کرد، به‌ویژه در ایالات‌متحده جایی‌که می‌توان حرکت مداومی را مشاهده کرد؛ بعداز جنگ‌جهانی دوم، بین دوره‌های صلح نسبی و بسیج جهانی دموکراتیک بلافاصله پس‌از تشدید درگیری‌های بین المللی: برای مثال، جنبش حقوق مدنی و به‌دنبال آن ویتنام. جنبش ضدهسته‌ای دهه ۷۰ و به‌دنبال آن جنگ‌های نیابتی ریگان و کنار گذاشتن تنش‌زدایی؛ جنبش عدالت جهانی و به‌دنبال آن جنگ علیه تروریسم.

مالی‌شدن چه بلایی بر سر جهان آورد؟

چرا مالی‌شدن جهان اتفاق افتاد؟ دیگر تجارت و صنعت که می‌توانست قدرت را عمومیت ببخشد عاملی برای قدرت نبود؛ بلکه با مالی‌شدن جهان، قدرت در اختیار افراد محدودتر و جهان در انحصار افراد کمتری قرار گرفت. اگر چنین شد، پس این سؤال مطرح می‌شود که چرا هژمونی قدرت تسط آمریکا به شرق آسیا منتقل و چرا نقش ایالات‌متحده به‌تدریج به مجری نظامی برای سرمایه آسیای شرقی تغییر کرد و باعث ایجاد همسویی مجدد بین روسیه و اتحادیه اروپا شد؟ یا در واقع، اگر همه شرط‌بندی‌ها به‌این دلیل متوقف شوند که کل سیستم در شرف تغییر است، زیرا همانطور که والرشتاین نیز پیشنهاد می‌کند، ما وارد یک تغییر چرخه ۵۰۰ ساله حتی عمیق‌تر در ماهیت خود سیستم جهانی شده‌ایم؟

آیا همانطور که برخی پیشنهاد می‌کنند، با یک جنبش جهانی روبرو هستیم که با موج‌های مبارزه مردمی همراه است، در حالی که سرمایه‌داری به نقطه‌ی اشباع و فروپاشی می‌رسد – به‌عبارتی بحران مشروعیت سرمایه‌داری؟(یورگن هابرماس)

اینجا چه اتفاقی افتاد؟ بر اساس این ادعا، دوره ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ با عناصر طبقه کارگر یک معامله ضمنی انجام شد که در ازای وفاداری سیاسی به قدرت و مشروعیت بخشیدن به آن، آنها مشاغل خوب و امنیت اجتماعی تضمین‌شده‌ای را به‌دست می‌آورند.(نئولیبرالیسم) مشکل سرمایه‌داری این بود که مردم بیشتر و بیشتر خواستار این معامله شدند: مردم جهان‌سوم، اقلیت‌های محروم در شمال و در نهایت، زنان. در این مرحله، شوک نفتی و رکود دهه ۷۰ راهی برای اعلام این موضوع بود که همه معاملات لغو شده است: چنین گروه‌هایی می‌توانند حقوق سیاسی داشته باشند، اما این ها دیگر هیچ پیامد اقتصادی ندارند.

بنویسید نظم نوین جهانی اما بخوانید چرخۀ جدید سرمایه‌داری

سپس این بحث ادامه می‌یابد، چرخۀ جدیدی آغاز می‌شود که در آن کارگران تلاش کردند -یا تشویق شدند- سرمایه‌داری را در خود سرمایه‌داری بخرند،(مالی‌شدن جهان) چه در قالب اعتبار خُرد، سهام، تأمین مالی مجدد وام مسکن و… این جنبشی است که به‌نظر می‌رسد اکنون به مرز خود رسیده، زیرا برخلاف بسیاری از لفاظی‌های سرسام‌آور، سرمایه‌داری یک سیستم دموکراتیک نیست و هرگز نمی‌تواند باشد که فرصت‌های برابر برای همه فراهم کند و لحظه‌ای که تلاش جدی برای گنجاندن بخش عمده‌ای از جمعیت حتی در یک کشور (ایالات‌متحده) به‌توافق صورت می‌گیرد، همه‌چیز دوباره به بحران انرژی و رکود جهانی فرو می‌ریزد.

همه این ها پیامدهای استراتژیک بسیار متفاوتی دارند. خیلی بستگی به این دارد که بر اساس چه عاملی تصمیم می‌گیرید که نیروی محرکه باشید: پویایی درونی سرمایه‌داری، ظهور و سقوط امپراتوری‌ها، چالش مقاومت مردمی؟ اما وقتی نوبت به‌خواندن ریتم‌ها به این شکل می‌شود، لحظۀ کنونی همچنان مشکلات غیرعادی را ایجاد می‌کند. این احساس گسترده وجود دارد که ما به سمت نوعی گسست اساسی پیش می‌رویم که دیگر نمی‌توان روی ریتم‌های قدیمی برای تکرار خود حساب کرد که ممکن است در حال ورود به زمان جدیدی هستیم. والرشتاین به صراحت می‌نویسد:

«اگر همه‌چیز همان‌طور پیش می‌رفت که عموماً طی ۵۰۰ سال گذشته پیش رفته، آسیای‌شرقی به‌عنوان مرکز جدید سلطه سرمایه‌داری ظاهر می‌شد. مشکل این است که ما ممکن است به پایان یک چرخه ۵۰۰ ساله نزدیک شویم و به‌دنیایی برویم که بر اساس اصول کاملاً متفاوتی کار می‌کند (متن فرعی: خود سرمایه‌داری ممکن است به پایان برسد). دراین‌صورت، چه کسی می‌داند چه اتفاقی افتاده است؟ به‌همین‌ترتیب، چرخه‌های نظامی‌گری نمی‌توانند به‌همان شکل در دنیای امروز ادامه پیدا کنند که در آن قدرت‌های نظامی بزرگ قادر به خاموش کردن تمامیت حیات روی زمین هستند، بنابراین جنگ همه‌جانبه بین آنها غیرممکن است. پس فاجعه زیست‌محیطی قریب‌الوقوعی وجود دارد. البته می‌توان این بحث را مطرح کرد که تاریخ به‌گونه‌ای پیش می‌رود که ما همیشه احساس می‌کنیم در لبۀ چیزی هستیم. همیشه یک بحران وجود دارد، هیچ دلیل خاصی وجود ندارد که فرض کنیم این بار درست است

شبح مرگ بالای سر سرمایه‌داری

از نظر تاریخی، این یکی از ویژگی‌های خاص سرمایه‌داری است که به‌نظر می‌رسد نیاز دارد دائماً شبح‌هایی از مرگ خود را به نمایش بگذارد. در بیشتر قرن‌نوزدهم تا قرن‌بیستم، سرمایه‌داران با این ظن بسیار قوی عمل می‌کردند که ممکن است به‌زودی از درختان آویزان شوند – یا در یک انقلاب سوسیالیستی آخرالزمانی، شاهد فروپاشی آخرالزمانی مشابه به بربریتِ منحط باشند. یکی از آزاردهنده‌ترین ویژگی‌های سرمایه‌داری، در واقع فقط این نیست که دائماً خیال‌پردازی‌های آخرالزمانی تولید می‌کند، بلکه این است که در واقع ابزار فیزیکی برای تحقق فانتزی‌های آخرالزمانی تولید می‌کند.

به‌عنوان‌مثال، در دهه ۵۰، زمانی‌که نابودی سرمایه‌داری از درون دیگر قابل تصور نبود، شبح جنگ هسته‌ای به‌وجود آمد. در این مورد، بمب‌ها کاملاً واقعی بودند. و هنگامی‌که چشم‌انداز استفاده از آن بمب‌ها (حداقل به‌تعداد زیادی که سیاره را نابود کند) به‌طور فزاینده‌ای غیرقابل‌قبول شد، با پایان جنگ سرد ناگهان با چشم‌انداز گرمایش جهانی مواجه شدیم. جالب است که در مورد سرمایه‌داری و افق‌های زمانی آن تأملی داشته باشیم: چه‌چیزی در این سیستم اقتصادی وجود دارد که به‌نظر می‌رسد می‌خواهد چشم‌انداز ابدیت خود را از بین ببرد؟ این چشم‌انداز شاید فریب مردم باشد؟

از یک‌سو، سرمایه‌داری بر منطق رشد دائمی استوار است و ممکن است استدلال شود که ابدی نیست و فقط می‌تواند خود را چنین بشناسد. اما در مواقع دیگر، به‌نظر می‌رسد کسانی‌که سرمایه‌داری را پذیرفته‌اند، می‌خواهند آن‌را برای همیشه یا حداقل ۵ هزار ساله بدانند و سرسختانه اصرار دارند که ۵۰۰۰ سال بعد به حیات خود ادامه دهد. در زمان‌های دیگر به‌نظر می‌رسد که یک ضربه تاریخی است، یک موتور دیوانه‌کننده انباشت قدرتمند که در حدود سال‌های ۱۵۰۰، یا شاید ۱۷۵۰ منفجر شد که بدون نوعی فروپاشی آخرالزمانی نمی‌توانست حفظ شود.

پیچیدگی‌ها و تضادهای سرمایه‌داری و مسئله حباب بدهی ها

شاید پیچیدگی آشکار تضادها نتیجۀ نیاز به تعادل بین دیدگاه‌های کوتاه‌مدت مورد نیاز سودجویان، مدیران و مدیران اجرایی کوتاه‌مدت با دیدگاه‌های استراتژیک گسترده‌تر کسانی باشد که واقعاً سیستم را اداره می‌کنند که ضرورتاً بیشتر سیاسی هستند. یا شاید این واقعیت که هرگاه سرمایه‌داری خود را ابدی می‌بیند، به مارپیچ بدهی‌ها تبدیل می‌شود. در واقع، روابط بین حباب‌های بدهی و آخرالزمان شدن پیچیده بوده و تفکیک آن دشوار می‌باشد(هرچند جذاب). مالی‌شدن سرمایه‌داری به وضعیتی منجر شده که چیزی حدود ۹۷ تا ۹۸ درصد از پول در کل «اقتصاد» کشورهای ثروتمندی مانند ایالات‌متحده یا بریتانیا بدهی است. یعنی پولی است که ارزش آن بر چیزی نیست که در حال‌حاضر وجود دارد، بلکه چیزی است که ممکن است در آینده وجود داشته باشد.

پول «انتزاعی» یک ایده نیست، بلکه یک وعده است؛ وعدۀ چیزی ملموس که در آینده وجود خواهد داشت، سودهای آتی استخراج شده از منابع آینده، کار آتی معدنچیان، هنرمندان، باغداران، طراحان وب، که هنوز متولد نشده‌اند. در نقطه‌ای که اقتصاد خیالی آینده ۵۰ تا ۱۰۰ برابر بزرگ‌تر از اقتصاد «واقعی» فعلی است، باید چیزی ارائه داد. اما ترکیدن حباب‌ها اغلب هیچ آینده‌ای برای تصور کردن باقی نمی‌گذارد، به‌جز فاجعه، زیرا ایجاد حباب‌ها با نابودی هرگونه توانایی برای تصور آینده‌های جایگزین امکان‌پذیر می‌شود. فقط یک‌بار است که نمی‌توانیم تصور کنیم که به‌سمت چه نوع جامعه جدیدی در حال حرکت هستیم، وقتی‌که چیزی جز پول بیشتر و بیشتر در آینده قابل تصور نباشد.

ضعف واقعی دولتمردان: ناتوانی در ‌استدلال وجود فقر

دولت‌مردان در جهان گرفتار دو اصطلاح هستند: «شاخص رشد اقتصادی» و «تورم»؛ و اگر این دو اصطلاح را از آن‌ها بگیرند دیگر نمی‌توانند اظهارنظری کنند. در شیوۀ ماکیاولیسمی صحبت جالبی مطرح می‌‎شود: «باید کاری کنید که مردم از شما بترسند اما از شما متنفر نباشند.» در این شیوه دو راه وجود دارد تا مردم هوادار سیاستمداران شوند: یکی این‌که باید کاری کرد که مردم از شما رضایت کامل داشته باشند که حقیقتاً کار سختی است. دیگر این‌که مردم را به‌ خودتان وابسته کنید که این راه ساده‌تری می‌باشد. مردم در این دیدگاه باید از هر لحاظی به حکومت وابسته شوند و البته هراس هم داشته باشند ولی نباید متنفر شوند و فقر یکی از آن راه‌ها است.

برای این‌که بتوانیم فقر را در جامعه‌ای درک کنیم، باید به‌دنبال خوراک مردم باشیم تا بفهمیم که فقر به چه میزان در میان مردم نفوذ کرده است: مصرف رو به‌نزول گوشت نشان می‌دهد که فرزندان خانواده فقرا رشد مغزی خوبی ندارند. این افراد چون رشد مغزی مناسبی ندارند در آینده نیز نمی‌توانند از فرصت‌های یکسان موجود برای خروج از فقر استفاده کنند. این سوءتغذیه فرصت‌های حضور افرادی را که در طبقه‌های فرودست جامعه هستند، در تصمیم‌های سیاسی کشور، نظام مدیریتی و دیگر نقش‌های حیاتی را از آنها سلب می‌کند. باید گفت به‌این دلیل کسی که تغذیه مناسب‌تری داشته باشد باهوش‌تر است و در آینده نیز موفق‌تر خواهد بود.

اصولاً پرسش‌های بی‌پاسخ، آزاردهنده هستند؛ مانند: چرا ما فقیران و بدهکاران همیشه غرق در اقیانوس بدهکاری هستیم و هیچ‌وقت امیدی به‌رهایی نداریم؟ خیلی‌ها این پرسش تکرار شونده و بدون پاسخ را پرسیده و پژوهش کرده و حتی عوامل فقر و بدهکاری را پیدا و اعلام عمومی کرده‌اند، اما چرا هیچ تغییری حاصل نشده و فقیران و بدهکاران هنوز هم فقیر و بدهکار هستند و هیچ بهبودی حاصل نشده است.

استدلال‌های مربوط به بدهی دست‌کم پنج‌هزار سال است که در جریان‌اند. در بیشتر تاریخ بشر، دست‌کم دولت‌ها و امپراتوری‌ها، به بیشتر آدم‌ها گفته‌اند: «که شما بدهکار هستید». مورخان و خصوصاً مورخان اندیشه‌ها به‌نحوی غریب به‌دیدن پیامدهای انسانی بدهکاری بی‌علاقه بوده‌اند؛ غریب است، خصوصاً از این جهت که این موقعیت بیش از هر چیز دیگری موجب فوران پیوستۀ خشم و اعتراض بوده است. اگر به‌مردم بگویید که پست‌تر از دیگران هستند، البته که بعید است خوش‌شان بیاید، اما با کمال تعجب این حرف به‌ندرت به‌قیام مسلحانه انجامیده است. اگر به‌مردم بگویید بالقوه با آنها که شکست خورده‌اند برابرند و این‌که بنابراین، حتی کاری را که انجام می‌دهند نباید انجام دهند، یعنی حق‌شان نیست که انجام دهند، احتمال این‌که به این‌ترتیب شورشی برانگیزید بیشتر است.

مطمئناً این چیزی است که علی‌الظاهر تاریخ به ما آموخته است. برای چندهزار سال، ستیز میان ثروتمند و فقیر عمدتاً به‌شکل نزاع میان طلبکار و بدهکار بوده است؛ یعنی به شکل مشاجره بر سر حق و ناحق در پرداخت بهره‌ها، بدهی بردگی، بخشودگی بدهی، تملک دوبارۀ اموال، جبران خسارت، مصادرۀ دام‌ها، تصرف تاکستان و فروختن فرزندان بدهکاران به‌عنوان برده.

به‌همین منوال، در پنج‌هزار سال گذشته، با نظم نسبتاً چشم‌گیری، شورش‌های مردمی به طریق متنابهی شعله‌ور شده‌اند؛ با درهم‌شکستن آیینی ابزار ثبت‌وضبط بدهی‌ها؛ الواح؛ پاپیروس‌ها، دفاتر و هرچه در زمان‌ها و مکان‌های گوناگون وسیلۀ این کار بوده است. باستان‌پژوه بزرگ، موزش فینلی، اغلب با علاقه تکرار می‌کرد که در جهان باستان همۀ جنبش‌های انقلابی برنامه‌ای واحد داشتند: «بدهی‌ها باید لغو و زمین را باز تقسیم کنید.» تمایل ما به‌نادیده گرفتن همۀ اینها وقتی غریب‌تر می‌شود که ملاحظه کنیم اساساً چه حجمی از گفتارهای اخلاقی معاصر و زبان دینی ما مستقیماً از همین نزاع سرچشمه گرفته‌اند. اصطلاحاتی مانند «محاسبه» و «خلاصی» فقط واضح‌ترین مثال‌ها از این‌دست هستند، چون  مستقیماً از زیان مالیۀ قدیم گرفته شده‌اند.

اگر به تاریخ بدهی نگاهی بیندازیم، آنگاه پیش از هرچیز دیگری با یک سردرگمی اخلاقی عمیق مواجه می‌شویم. آشکارترین جلوۀ این سردرگمی این است که در بیشتر جاها می‌بینیم که اکثر مردم هم‌زمان هم اعتقاد دارند که ۱) لزوم بازپرداخت پولی که کسی قرض گرفته به‌لحاظ اخلاقی واضح است؛ و ۲) هرکس که در کار قرض دادن پول است آدم بدی است.

ما نمی‌توانیم از پرسش‌های اساسی که همان پرسش‌های کلان نیز هستند بی‌تفاوت بگذریم. پست‌مدرنیست‌ها معتقدند که دیگر پرسش‌های کلان جوابگوی نیازهای انسان نیست؛ چرا هست، چاره‌ای دیگر نداریم و باید به این پرسش‌ها پاسخ دهیم. پاسخ هم داده‌ایم اما متأسفانه چرا هیچ تغییری در وضعیت ما به‌وجود نیاورده؟ به‌دنبال این سکون باید جست و جو کرد. شاید باز در ادامه پست‌مدرنیست‌ها بگویند پاسخ پرسش‌های کلان اجرایی نیستند و باید پرسش‌ها خردتر و خردتر شوند. این در حالی است که اجرایی شدن پاسخی مربوط به کلان و خرد بودن نیست، مربوط به ۱) اجرا کننده و ۲) شرایط عمومی اجرا است. شاید نه اجراکننده‌ای داریم و نه شرایط آن‌را. حال چه باید کرد.

آیا بدهی فردی به فردی دیگر مانند بدهی یک ملت به یک بانک بین‌المللی است؟ اگر یکی است پس: بدهی‌ها باید پرداخت شود؛ اما اگر یکی نیست که مسلماً یکی نیست، پس باید: بدهی‌ها مورد شک و تردید قرار گیرد. کاری که دیوید گریبر در کتاب بدهی، پنج‌هزار سال نخست انجام داده است. اگر این دو نوع بدهی برابر نیستند پس بحث بسیار عمیق و پیچیده است. به‌نظر می‌رسد که اقتصاد و سیاست و اقتصادسیاسی پیچیده نیست، اما بحث فقر و بدهی بسیار پیچیده هستند. واقعاً باید بررسی کرد که بعضی از ملت‌ها فقط و همیشه فقیر و بدهکار هستند؟ چرا هیچ‌وقت فقر و بدهی تمام نمی‌شود؟ چرا برای پایان دادن به فقر و بدهی هیچ راه‌کاری نیست؟

منابع:

۱. دیوید گریبر؛ بدهی؛ پنج‌هزار سال نخست؛ ترجمۀ علی معظمی؛ نشر چرخ؛ چاپ اول زمستان ۱۴۰۱ تهران
۲. گریس بلاکی؛ آنچه مالی‌سازی از اقتصادجهان ربود؛ گروه مترجمان به‌سرپرستی احمد سیف؛ نشر چشمه؛ چاپ اول پاییز ۱۴۰۰ تهران
۳. آمارتیا سن؛ اندیشه عدالت؛ ترجمه احمد عزیز؛ نشر نی؛ چاپ دوم ۱۳۹۴ تهران
۴. دیوید لندز؛ ثروت و فقر ملل، چرا بعضی‌ها چنان ثروتمندند و بعضی‌ها چنین فقیر؟ مترجم ناصر موفقیان؛ نشر گام‌نو؛ چاپ اول ۱۳۸۴ تهران.

بیشتر بخوانید:

دموکراسی خواهی از آرمان تا واقعیت/ ایرانیان از دموکراسی فهم بهتری دارد تا مسئولان استعمار داخلی و خارجی مانع عمده دموکراسی ایرانی
ایران؛ موج خشونت در ادارات، خیابان و خانه / هشدار به مسئولان؛ اعمال خشونت آسان ولی خروج از چرخه خشونت سخت است
عقلانیت، توسعه و آزادی

216216



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7318

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *