قصه ها و غم های من از خیابان جاودانیه محله بهار تهران



پایگاه اندیشه و فرهنگ مبلغان: از کنار محله بهار تهران که می گذری تابلوی خیابان کوچکی به نام شهدای جوادنیا به بزرگی کائنات در چشمانت نمایان می شود. سپس در این خیابان کوچه ای به همین نام کنجکاوی شما را برمی انگیزد. به خصوص وقتی در ابتدای بن بست دیگری با همین نام غرورآفرین، تصویر چهار جوان بالغ و زیبا را می بینید که دل مردم را می دزدند. اینجا خانه برادران شهیدی است که در مدت کوتاهی حماسه ای جاودانه آفریدند.
من در اردیبهشت 1365 شانس آوردم که از این خانه نورانی دیدن کردم. عمل فک تمام شد. «و ما چه می دانیم فکه یعنی چه»؟! فکه منطقه‌ای کویری در شمال غربی خوزستان است و در واقع آینه‌ای تمام نمای برای تماشای داستان تکراری کربلا در سال 61 قمری، اما این بار از سال 61 شمسی و در ایران است.
از آن سال این کویر خشک و بی پایان شاهد تکرار داستان عاشورا، تشنگی ها و دلتنگی ها، فریادها و سکوت ها، مرگ های تدریجی در مقابل چشمان یکدیگر، تیرها و اجساد باقی مانده در زیر خش خش شن های روان بود و اکنون در ابتدای سال. 65 بار دیگر دوستان بهشتی ما از آنجا پرهایشان را به آسمان گشوده اند و حتی بدن نازنینشان از چشم ما پنهان مانده است. باقی مانده بود
شهید «حبیب الله صوفی» دوست دوران کودکی و همکلاسی من نیز یکی از همین شهاب های نافذ بود که دل به جانش افتاد و پنهان شد. همه جا از شهادتش صحبت می شد و من و دوستان دیگر از این جا به آنجا به دنبال اخباری از او بودیم. دور از خانواده اش.
شامگاه چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ماه «محمد رحمانی» که خود چند ماه بعد در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید، با صدایی لرزان به آرامی گفت: انگار حبیب هم شهید شده است! از منبع این خبر پرسیدم. وی پاسخ داد: «جوادنیا» که دوست صمیمی او در پادگان و همرزمش در جبهه بود، این خبر را تایید کرده است.

همین بهانه کافی بود تا سرنوشت پای ما را به این آیه نورانی باز کند. بالاخره خانه مادری «محمد» جوادنیا را که برادر سه شهید آن زمان بود، پیدا کردیم. به اتفاق دو نفر از دوستانمان از راه پله های باریک آن خانه قدیمی به اتاق کوچکی در طبقه دوم رفتیم و پای صحبت های محمد نشستیم.
او لاغر و متواضع، صمیمی و خوش صحبت بود. با اینکه بیست و دو سال بیشتر نداشت اما با قدرت و اقتدار صحبت می کرد. او حتی به این موضوع اشاره نکرد که داغ سه برادر در دل دارد. آرام و با لبخند اطمینان داد که حبیب شهید شده است. وی گفت: شب عملیات در ستونی پشت سرش بود و خودش پیکر بی جانش را در تاریکی دید اما امکان بازگرداندن پیکرهای پاک شهدا وجود نداشت. برای اطمینان بیشتر آدرس برادر دیگری را که به سختی او را در اطراف کرج پیدا کردیم، داد و اتفاقات آن شب غم انگیز را توضیح و تایید کرد.
ظاهراً رابطه و دوستی ما دوام چندانی نداشت و کمتر از یک سال بعد محمد شعبانچی نیز در شلمچه به آرزوی خود رسید و رهبری بازگشت کنندگان از معراج را برعهده گرفت اما یاد و نامش هرگز فراموش نشد و نخواهد ماند. بعدها معلوم شد که برادر اولش احمد از گروهک شهید چمران بوده و در سال 59 به شهادت رسیده است و سپس علی در شب عملیات بیت المقدس به دیدار حق شتافته و یونس صبح بامداد به زیارت حق شتافته است. همان روز
مادر این خانه اما داستان دیگری دارد. او محکم تر از کوه ایستاد و نشان داد که تاریخ دروغ نمی گوید. یک زن می تواند بسیار بزرگ و تاثیرگذار باشد. ابروهایت را خم نکن و پشتت را به دنیا خم نکن. ایشان در دیدار با امام راحل (ره) در مورد فرزندان خود فرمودند; که یکی از آنها می خواست نامش را عباس بگذارند. چون رشید و شجاع و نترس بود و سرانجام تشنه مرد.
امام گریه می کرد و این مادر گفت: آقا! گریه نکن ما خودمان گریه نمی کنیم. این بچه ها را دادیم تا چشمان شما را گریان نبینیم. می گفت: ما و ام البنین کجاییم؟ همه ما و فرزندانمان فدای فرزندان ام البنین هستیم. و چه شگفت انگیز که در روز وفات مادر عباس (ع) در قبر ابدی (یکشنبه 25 اردیبهشت 1403 به روایت 13 جمادی الثانی) قرار گرفت.
ای کاش اهالی هنر و قلم می توانستند به یاری خداوند این حقیقت ناب را به گونه های مختلف روایت کنند تا رمز هویت و هستی ما روشن شود و غبار غفلت از دل ما پاک شود و فراموش نکنیم. که در روز حساب باید پاسخگوی کدام لطف و چه امانت سنگینی باشیم. .
این خانه و این قبیل خانه ها در کوچه پس کوچه های شهرمان آموزنده و یادآور سخنان تکان دهنده مرحوم پیشوا است که روی صندلی چوبی جماران می گوید: «انسان فکر می کند خوشبختی اش بستگی به این دارد که چند باغ داشته باشد، چند ده باغ داشته باشد. چه بانک ها سرمایه داشته باشند چه در تجارت، شاید مردم این فکر را می کنند، اما وقتی شادی را مشاهده می کنیم و می سنجیم، می بینیم که سعادتمندان کسانی بودند که در کلبه بودند قصرها خوش نیست آنقدر برکتی که از خانه ها در دنیا پخش شده است در اوایل اسلام یک کلبه چهار پنج نفره داشتیم و آن کلبه فاطمه زهرا سلام الله علیها است. حقیرتر از این کلبه ها بود، اما برکات این کلبه آنقدر زیاد است که دنیا را پر کرده است و انسان تا رسیدن به آن راه درازی دارد؟ این کلبه نشینان در کلبه ی حقیر در سطحی از معنویت بودند که حتی دست ملکوتی ها به آن نمی رسید. و در جنبه های تربیتی آنقدر بوده است که انسان هر چه می بیند در کشور مسلمان برکت دارد و مخصوصاً در مثال کشور ما اینها از برکات آنهاست.



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7233

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *