گروه فکری: نقل از زیر مروری بر کتاب هایدگر و نازیسم توسط ویکتور فاریاس است که نشان می دهد ، برخلاف روایات مشترک ، رابطه هایدگر با نازیسم سطحی و گذرا نبود ، بلکه عمیق ، ایدئولوژیک بود و تا پایان زندگی ادامه داشت. کتاب Farias با استناد به شواهد و شواهد تاریخی ، این ارتباط را در سه بخش اصلی بررسی می کند: 1. سالهای اولیه زندگی و شکل گیری فکری هایدگر (1-5) ، 1. ریاست دانشگاه (1-5) ، 1. پس از ریاست جمهوری دانشگاه تا پایان عمر (1-5)
فیلسوف نازی
برخلاف روایات رسمی مبنی بر اینکه پیوند هایدگر با نازیسم با تفکر فلسفی او ، فاریاس ، با تکیه بر اسناد تاریخی و شواهد کتبی ، بی پروا ، سیاسی و نامربوط است ، نشان می دهد که این رابطه نه تنها عمیق و ایدئولوژیک بلکه تا پایان زندگی هایدگر بود.
به گفته خبرگزاری اخبار آنلاین به نقل از ‘ایبنا – فاطمه موهجری“کتاب” هایدگر و نازیسم “توسط ویکتور فاریاس و ترجمه شده توسط Alborz Heydarpour ، که توسط انتشارات مرکز منتشر شده است. این کتاب افشاگری ، که نتیجه بیش از ده سال تحقیقات میدانی ، بایگانی و بی وقفه در بایگانی اروپایی است ، سعی کرده است که چهره واقعی یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان قارچ اموالیته را بکشاند. نازیسم گذرا ، سیاسی و بی ارتباط با تفکر فلسفی او ، فاریاس ، با تکیه بر اسناد تاریخی و شواهد کتبی ، نشان می دهد که این رابطه نه تنها عمیق و ایدئولوژیک بلکه تا پایان زندگی هایدگر بود.
قسمت اول: از بزرگسالی تا رئیس دانشگاه (1-5)
در بخش اول هایدگر و نازیسم ، ویکتور فاریاس سالهای اولیه زندگی و شکل گیری فکری هایدگر را بررسی می کند. سالهایی که در دوران کودکی و نوجوانی در یک محیط مذهبی و سنتی آغاز می شود و تا وضعیت علمی و اجتماعی در دانشگاه فرایبورگ ادامه می یابد. از ابتدا ، نویسنده به خواننده نشان می دهد که چگونه زمینه های خانواده ، آموزشی و فرهنگی هایدگر تمایل درونی به نظم ، اقتدار و پیروی از ساختارهای سلسله مراتبی ایجاد کرده است. در حقیقت ، فاریاس معتقد است که بذر وفاداری فکری هایدگر به ناسیونالیسم باید در این زمان جستجو شود.
در طول سالهای تحصیل در دانشگاه ، هایدگر مجذوب فلسفه ، الهیات و به ویژه زبانشناسی آلمانی شد. او این زبان را نه تنها به عنوان ابزاری برای بیان اندیشه بلکه به عنوان فضایی از حقیقت درک کرد و زبان آلمانی را تنها زبان مناسب و معقول در نظر گرفت که به “بودن” فکر کند. این نگرش ، که بعداً در سیستم فکری خود جایگاه اصلی پیدا کرد ، با ستایش اغراق آمیز از فرهنگ ، سرزمین و ملت آلمان همراه بود. فاریاس به بررسی نامه ها ، مقاله ها و نوشته های منتشر شده هایدگر می پردازد ، نشان می دهد که در قلب این ستایش ، میکروب هایی از نژادپرستی فرهنگی ، خصومت با جهان مدرن غربی و دیدگاه منفی از سیستم های دموکراتیک وجود دارد.
در دهه 1980 ، همزمان با ضعف سیاسی جمهوری ویمار و قیام گفتمانهای راست گرایانه ، هایدگر نیز آشکارا از دموکراسی ، لیبرالیسم و سکولاریسم انتقاد کرد. نظرات وی در مورد نظم ، فرهنگ و معنویت ، بیشتر و بیشتر با ایده هایی مانند “خون و خاک” ، “مأموریت تاریخی ملت آلمان” و “بازگشت به ریشه های اصلی”. فاریاس تأکید می کند که این گرایش ها صرفاً یک واکنش فلسفی نبود ، بلکه نشانه های آمادگی ذهنی برای پذیرش یک ایدئولوژی اقتدارگرا و یکپارچه بود. هایدگر برخلاف بسیاری از همسالان خود ، ظهور ناسیونالیسم را فرصتی برای تحقق بخش مهمی از نگرانی های فرهنگی و متافیزیکی وی دانست.
با رسیدن نازی ها در اوایل دهه 1980 ، هایدگر نه تنها از آن استقبال کرد ، بلکه آن را به عنوان جلوه ای از “امکان متافیزیکی” برای ملت آلمان نیز تعبیر کرد. به گفته فاریاس ، این استقبال به دلیل جهل یا فشار سیاسی نبود ، بلکه یک اعتقاد صمیمانه بود. سخنرانی های عمومی ، مقالات رسمی و نامه های منتشر شده هایدگر همه نشانگر همدلی عمیق وی با مضامین اصلی ایدئولوژی نازی است. از دیدگاه فاریاس ، هایدگر نازیسم نه تنها یک جنبش سیاسی بود ، بلکه تبلور یک واقعه تاریخی-فیلوسوفیک بود که می تواند ملت آلمان را به جای مناسب خود در تاریخ بازگرداند.
این بخش از کتاب به نوعی پایه و اساس تجزیه و تحلیل عمومی فاریاس است. وی با تکیه بر شواهد مستند و مختصر ، خواننده را به این نتیجه می رساند که پیوند هایدگر با نازیسم را نمی توان به عنوان یک انحراف گذرا یا سیاسی توضیح داد. در عوض ، باید ادامه منطقی بینش فرهنگی ، فلسفی و تاریخی تلقی شود که هایدگر در متن اندیشه خود رشد کرده است. این تجزیه و تحلیل راه ورود به قسمت دوم کتاب را که به فعالیتهای سیاسی صریح هایدگر به عنوان رئیس دانشگاه اختصاص دارد ، هموار می کند.
قسمت دوم: رئیس دانشگاه (1-5)
در بخش دوم هایدگر و نازیسم ، ویکتور فاریاس یکی از بحث برانگیزترین و حساس ترین دوره های زندگی مارتین هایدگر را بررسی می کند. یعنی ریاست جمهوری وی در دانشگاه فرایبورگ ، از سال 1 تا 5. این دوره بسیار کوتاه اما تعیین کننده نقش اساسی در آشکار کردن روابط رسمی و ایدئولوژیک هایدگر با رژیم نازی دارد. فاریاس با یک مراقبت مرتبط ، به بررسی سخنرانی هایدگر ، تصمیمات اداری ، مکاتبات و مواضع رسمی در این دوره یک ساله می پردازد تا نشان دهد که او نه تنها یک شخصیت علمی منفعل در برابر قدرت سیاسی بلکه با آگاهی ، اقتدار و حتی اشتیاق به همکاری است.
پس از انتصاب هایدگر به عنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ ، وی نه تنها هیچ مقاومت در برابر سیاست های نازی نشان داد ، بلکه با سرعت قابل توجهی اصلاحات ساختاری را برای هماهنگی با اصول ناسیونالیسم انجام داد. فاریاس اسناد می کند که هایدگر با از بین بردن و رد اساتید یهودی ، ایجاد یک فضای تبلیغاتی برای نازی ها و ترویج ایده های ملی گرایی در محیط دانشگاهی ، عملاً دانشگاه را برای سیاست نازی ها به یک بازوی فرهنگی تبدیل کرده است. وی در همه پرسی خود صریحاً از “مأموریت تاریخی Pishva” صحبت کرد و از هیتلر تمجید کرد ، که نمی تواند به عنوان مصلحت یا اجبار خارجی توجیه شود.
نویسنده نشان می دهد که هایدگر در این دوره تلاش کرده است تا فلسفه خود را با اصول ایدئولوژیک نازی ها تراز کند. او از مفاهیمی مانند “بودن” ، “ملت” ، “سرنوشت” و “اراده تاریخی” برای دادن ناسیونالیسم آلمانی و فلسفی آلمانی استفاده کرد. با دقت گفتمان های این دوره را مورد بررسی قرار داد ، فاریاس نتیجه می گیرد که هایدگر نه تنها نازیسم را از بین برد ، بلکه سعی در ارتقاء آن به سطح معنای فلسفی و تفسیر آن را به عنوان جلوه ای از حقیقت هستی شناختی داشت.
علاوه بر این ، فاریاس روابط شخصی هایدگر را با مقامات نازی و سازمان های دولتی بررسی می کند. وی با استفاده از اسناد دولتی و مکاتبات رسمی ، نشان می دهد که هایدگر در بسیاری از تصمیمات اداری مربوط به سیاست های نژادی فعال بوده است. این بسیار مهم است ، زیرا تاکنون بسیاری از مدافعان هایدگر نقش او را به یک سطح نمادین یا نمایشی کاهش داده اند. اما اسناد ارائه شده در این کتاب تصویری روشن از همکاری های عمیق ، سازمان یافته و آگاهانه وی با سیستم سیاسی نشان می دهد.
اگرچه هایدگر تنها یک سال در دفتر ماند و در سال 2 از ریاست جمهوری دانشگاه استعفا داد ، اما فاریاس شواهد بی شماری را توضیح می دهد که این استعفای به دلیل تغییر موقعیت یا پشیمانی نیست ، بلکه به دلیل اختلافات اداری و درون سازمانی است. او هرگز نظرات خود را در مورد نازیسم رد نکرد و در سالهای بعد نشانه هایی از همان نگرش ها را در کار خود حفظ کرد.
سرانجام ، این بخش از کتاب به طور جدی با ارائه تصویری دقیق و مستند از هایدگر به عنوان یک متفکر دلسوز با نازیسم ، جدایی بین هایدگر فیلسوف و هایدگر نازی را به طور جدی زیر سوال می برد. فاریاس نشان می دهد که دخالت هایدگر در سیستم نازی نه تنها از نظر سیاسی و اجرایی بلکه در سطح نظری و ایدئولوژیک عمیق و تعیین کننده بوده است. موضوعی که مبانی اخلاقی و فکری مدافعان سنت فلسفی هایدگر را به چالش می کشد.
قسمت سوم: پس از ریاست جمهوری دانشگاه: از 2 تا مصاحبه های پست
در بخش سوم هایدگر و نازیسم ، ویکتور فاریاس به بررسی پس از تظاهرات هایدگر در دانشگاه فرایبورگ می پردازد. دوره ای که در سال 2 آغاز می شود و تا زمان مرگ وی ادامه می یابد. این بخش از اهمیت زیادی برخوردار است ، زیرا بسیاری از مدافعان هایدگر ادعا کرده اند که ارتباط وی با نازیسم محدود به ریاست دانشگاه است و سپس هایدگر از فضای سیاسی عزیمت کرده و به بازتاب های فلسفی خالص بازگشت. اما فاریاس ، با یک رویکرد بایگانی شده و تحلیلی ، نشان می دهد که این برداشت تصویری ناقص و گمراه کننده از واقعیت است.
پس از استعفا از ریاست جمهوری دانشگاه ، ظاهراً هایدگر استعفا سیاسی انجام داد ، اما شواهد نشان می دهد که وی همچنان روابط نزدیکی با محافل نازی ، محققان فاشیست و برخی از نهادهای دولتی آلمان داشته است. در این بخش ، فاریاس آثار منتشر شده ، سخنرانی ، نامه ها و اظهار نظرهای گاه به گاه در سالهای پس از جنگ را تجزیه و تحلیل می کند و ثابت می کند که بسیاری از عقاید اساسی وی در مورد ملت ، زبان ، تاریخ و فرهنگ آلمان مطابق با مفاهیم ایدئولوژی نازی است. به ویژه ، وی همچنان به تأکید بر مأموریت فرهنگی و تاریخی ملت آلمان ادامه داد و در نوشته های خود از مفاهیمی مانند “سرنوشت ملت” و “حقیقت زبان آلمانی” با لحنی شبه مذهبی سخن گفت.
نویسنده اظهار می دارد که هایدگر هرگز در تمام این سالها از مواضع سیاسی خود در مورد نازیسم پشیمان نشده است. نه در یادداشت های شخصی ، نه در مصاحبه های محدود و نه حتی در مواجهه با بحران های اخلاقی ناشی از افشای جنایات نازی. این سکوت سوال برانگیز و گاهی اوقات تأیید بخش مهمی از شخصیت فکری هایدگر در این دوره را تشکیل می دهد. فاریاس به طور خاص به مصاحبه ای اشاره می کند که پس از مرگ هایدگر منتشر شد ، که در آن وی از استفاده از کلمه “اشتباه” یا “خطا” در مورد همکاری وی با نازیسم امتناع می ورزد و هنوز هم ایده هایی را تکرار می کند که حاکی از ادامه همان دیدگاه است.
در این بخش ، یکی از مهمترین دستاوردهای فاریاس پیوند دادن ایده های بعدی هایدگر با مبانی نازیسم است. او نشان می دهد که حتی در بحث های بعدی هستی شناختی ، دیدگاه هایدگر از تاریخ ، فناوری ، فرهنگ غربی و سرنوشت انسانی بازتابی از همان تمایلات اقتدارگرا و انتقادی به سمت مدرنیته غربی دارد ، که در طول همکاری با نازی ها نیز مشهود بود. به عبارت دیگر ، هایدگر هرگز از آن افق فکری جدا نشد. این فقط شکل بیان را تغییر داد.
در پایان ، فاریاس نتیجه می گیرد که تلاش برای تمایز بین فیلسوف هایدگر و هایدگر نازی ها یک تلاش است. شواهد موجود نشان می دهد که اندیشه هایدگر ، چه در حین و بعد از ریاست جمهوری دانشگاه ، با اصول فکری و فرهنگی نازی ارتباط عمیقی داشته است. از ابتدا تا پایان عمر ، او نازیسم را یک انحراف تاریخی نمی دانست ، بلکه به عنوان یک تجلی تاریخی ملت آلمان و بیان حقیقت هستی بود. در این بخش ، فاریاس این واقعیت را نشان می دهد که هایدگر ، حتی پس از سقوط نازیسم ، از اندیشه خود عقب نشینی نکرد ، اما او همچنان خود را با یک مأموریت تاریخی و متافیزیکی برای آلمان مرتبط کرد. این نتیجه گیری یک ضربه اساسی به تلاش هایی است که در تلاش برای جدا کردن چهره فلسفی هایدگر در طول سالها بوده است.
216216
منبع: www.khabaronline.ir