روایت رضا داوری اردکانی از فاتحان و مدافعان و حامیان شهر


گروه اندیشه: رضا داوری اردکانی، فیلسوف نام‌آور ایرانی، به دلیل تسلط بر ادبیات و شعر، دیدگاه‌هایی را در این زمینه به شکلی دلنشین و کاملاً بدیع ارائه می‌کند. در مقاله خود با عنوان «شعر و شهر» که سیاست نامه منتشر شده، شعر و شاعران راه تسخیر قلب شهر را می دانند. در اینجا خلاصه ای از این مقاله آورده شده است:

***

شعر و شهر غیر از شباهت لفظی، چه نسبت دیگری در زبان ما دارند و می توانند داشته باشند؟ ظاهرا شعر و شهر همزمان هستند و با هم خلق شده اند. زمان قبل از شعر و شهر زمان قبل از تاریخ است. به عبارت دیگر می توان گفت که ایستادن انسان بر روی زمین و استقرار در آن شاعرانه آغاز می شود. شعر با ایستادن خلق می شود و شهر با ساکن شدن مردم. روستا در معنای قدیمی خود مکانی برای رفع نیازهای لذت و زندگی در روستای هماهنگ با طبیعت و تسلیم در برابر حوادث طبیعی است.

اما این شهر مکانی برای ساختن، همکاری، همراهی، صحبت با هم، تدبیر، تجمل و لذت آفریده شده است. این شهر را شاعران بنا نهادند و ساختند، و اگر چه درک این امر آسان نیست، اما آن را دشوارتر می کنم و می گویم که شاعران آن را به زبان و شعر ساخته اند. کمتر به این فکر کرده ایم که چرا شاعران همه شهری هستند و اغلب متعلق به شهرهای بزرگ هستند و وقتی از روستا می گویند از سادگی روستا و ساده لوحی روستاییان می گویند. البته منظور این نیست که شاعر در شهر بزرگ شده است، بلکه شعر و شهر حتی اگر شهر را به معنای سیاست بگیریم، با هم ظاهر می شوند. روستای قدیم محل اطاعت و تسلیم و برائت بود و شهر محل دعوا و عصیان و اقتدار و قدرت. و ساختن و بهره بردن در مقابل آن است.

سعدی در گلستان ماجرای ملاقات جوانی را نقل می کند که دیباچه زمخشری در دست داشت و بیت زید عمرو را می خواند و با کنایه خود به او می گفت که خوارزمشاه و ختا صلح کرده اند، آیا زید و عمرو هنوز دشمنی دارند؟! مرد جوان که از این جمله شادی می یابد، از مادر گوینده می پرسد و پاسخ می شنود: خاک شیراز. جوان می پرسد نظر شما در مورد سخنان سعدی چیست؟ کاری به جواب سعدی نداریم. نکته این است که جوان ابجد خوانی در خوارزم شیراز را با سعدی یکی می داند.

وقتی جوان متوجه می شود که با سعدی صحبت می کند، نزد او می رود و ناله می کند که چرا چند روزی به او نگفتی خدمت بزرگترها می روی؟ استراحت چند روزه در این مقبره چطور؟ اما سعدی نمی تواند بماند و بهانه عجیبی می آورد: «در کوه بزرگی دیدم/ در غار به دنیا راضی بود/ چرا گفتم به شهر اندر نیاید/ که نخواهید شد. بار دل باشد/ بگوید علف نمی روید/ گل که زیاد باشد می لغزند».

با خواندن ادامه داستان متوجه می شویم که سعدی از بهانه ناروایی که آورده است، چندان دل خوشی ندارد، مگر این که مقصود بوده باشد. باید به شهر شیراز که به گفته حافظ صاحب معدن لب لعل و خان ​​حسن است برگردد نه به کوه و غار. شاید در این عذرخواهی می خواست به شرحی از شهر و امکانات آن اشاره کند. سعدی می دانست شاعر مال شهر است و شهر مال شاعر، این را هم باید بدانیم که این رابطه یک طرفه نیست چرا که هم شاعر مال شعر است و هم شهر مال شاعر.

روزی (در حاشیه یکی از جلسات روسای فرهنگستان علوم آسیا) یکی از اعضای فرهنگستان علوم ازبکستان پرسید که حافظ سمرقند و بخارا را که به هندو ترک شیرازی داد از کجا آورده است. ? پاسخ دادم: تمام شهرهای جهان متعلق به آن شاعران است، اما آنها با مکر و خشونت شهرها را فتح نکردند. چند بیت هم از سعدی و حافظ خواندم: «دنیا به تیغ بلاغت گرفته سعدی / شکرت که جز لطف بهشتی نیست» و «عراق و فارس شعر زیبای حافظ گرفته شده است/ بیا نوبت بغداد و وقت تبریز است» و بعد پرسیدم که آیا پاریس، پاریس بودلر و پترزبورگ شهر نیست. پوشکین، گوگل، داستایوفسکی و تولستوی؟

دیگر جای من نبود که به او توضیح دهم که شاعران قدیمی فاتحان شهر و محافظان و حامیان آن هستند. توضیح آن به ویژه دشوار بود، زیرا از شاعران دوره جدید یاد کردم و این شاعران جدید منتقد شهر مدرن هستند. شهر مدرن شهر سیاست و فناوری جدید و مطابق با آنهاست. در همین تناسب، زیبایی و زشتی شهر و درد و ملال آن آشکار می شود، حتی گاهی برخی از دشواری ها و پیچیدگی های شهر که از چشم سیاستمداران و مهندسان پنهان می ماند، در چشم شاعران آشکار می شود.

متن کامل این مقاله را می توانید در شماره شانزدهم خط مشی بخوانید.

    روایت رضا داوری اردکانی از فاتحان، مدافعان و حامیان شهر



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7230

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *