اشعار ویژه شهادت امام موسی کاظم (ع)



نقل از دهید پایگاه اندیشه و فرهنگ مقدار، به مناسبت سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر امام کاظم (ع) تعدادی شعر آیینی قرائت شد.

مهدی رحیمی:

یکی کم است. هزاران کفن اضافه کنید

سه تا سه به استرس پیراهن اضافه کنید

کمی تخیل و یک زنجیر درست کنید

به فرم پنجره به این بدنه اضافه کنید

به سوی این همه زخم زیر زنجیر

کوفته های زنجیری ماده را اضافه کنید

او چهار سال در بند بوده است؟

تا این حد اگر اضافه کنید

بعد از سه روز از حسینی پشت بام می ماند

اگر یک دهان به زخم تن او اضافه کنید

حسینیان صادر غمگین

به این حسین اگر حسن را اضافه کنی

کوچه غریب مدینه از امشب

به سینه سوداگرانه میهن اضافه کنید

میلاد حسنی:

رشته دلهای عشق پشت این در را بست

تسبیح ما از سفره موسی بن جعفر بسته شد

تا اینکه خبر از خانه آمد

با عجله پاساژ از صبح بسته بود

آیا مشت ما را زمانی که از کرم

مشت را با یک کیسه طلا در آن بسته بودند

که گره از کار گل

دست و پایش در آخرین زنجیرهای خداست. آزادی این ظلم چیست؟

در قفس حتی بالهای کبوتر هم بسته بود

یک نفر با شلاق آمد و در را باز کرد

یک نفر با شلاق آمد و در را بست

شلاق از چشم مامان مامان بالا رفت

تازیانه روی لحن مادر بسته شد

اوه روی تخته پا نیست.

من بیشتر از این ندارم.

محمد بیابانی:

مغرور بود و فرصتی برای پریدن نداشت

مرغی که بال داشت اما آسمان نداشت

خوکی داشت با غم زندانش اما

دیگر نمی توان در آن لانه صبر کرد

جز آه های زخم های دهانش

قاب قفس تنگ نداشت

آنقدر مجروح شده بود که زنجیر آن بود

اندازه یک آه آه نداشت

زیر ضربات صدایش به جایی نمی رسید

زیر ضربات شکست و نتوانست

ساخته شده با مژه هایی که به آن گوش نمی دهند

اما دیگر زخم زبان را تحمل نکرد

اگرچه میزبان تنش پاره شد

هر چند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر اسیر سم اسب

دیگر به خانه نیزه سر نزنید

علی اکبر لطیفیان:

مغرور بود و فرصتی برای پریدن نداشت

مرغی که بال داشت اما آسمان نداشت

خوکی داشت با غم زندانش اما

دیگر نمی توان در آن لانه صبر کرد

جز آه های زخم های دهانش

قاب قفس تنگ نداشت

آنقدر مجروح شده بود که زنجیر آن بود

اندازه یک آه آه نداشت

زیر ضربات صدایش به جایی نمی رسید

زیر ضربات شکست و نتوانست

ساخته شده با مژه هایی که به آن گوش نمی دهند

اما دیگر زخم زبان را تحمل نکرد

اگرچه میزبان تنش پاره شد

هر چند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر اسیر سم اسب

دیگر به خانه نیزه سر نزنید

محمد جواد بغامی:

ناگهان پشت من

سفر ذکر من با هم بدجور در هم شکست

مرا روی این گوساله ترک خورده بلند کردند

استخوان های هر پا را می توان با هم ریخت

کار من از همه خدای جذاب است

کامنت گذاشته ام و دل زن

چشم انداز. آمدم و نفرینم را دادم

پسر فاطمه با یک سخنرانی متلاشی شد

من مسئول تشییع جنازه ام بودم

از غم من از هر سینه ریخته

علی انسان:

هیچ کس در این قلب زندان مرا نشان نمی دهد

نه من از خانه ام خبری از خانه ام دارم

نسیم می گذشت، دل، چون رفیق بود

اما این نیز گریز است، زیرا قدرت و قدرت من است

تن من با قلب زندان و زندانبان

دین با مژگان میزبان از من

من قلب آن آهن زنجیر را دارم.

نمی خواهد به دور، زنجیر من

سر سر زانوی آدمی ندارد

صبا لطفی! خبر در غم من از من

او در زندان پیش من برمی گردد، اما یک روز

که هیچ استخوان غیر استخوانی دیگری از m

بر سیل مظلومیت ارباب و اشراف چون

احمقان را پیدا نکنید، هرگز دشمنان من را

الهی از تو هم مثل مرگ زهرا می خواهم

بر لبان جان آورده است. زندگی من

محمدحسن بیاتلو:

فاجعه زندان چه بود؟

چه اتفاقی برای چشم ها افتاد؟

از قفس تاریکی رهایی خواهم یافت

اما افسوس که بالدار شدند

دختران شما همه چشم به راه شما بودند

در پایان زندان دریافت کردند

جای تعجب نیست که چیزی باقی نماند

به زانوها و ساق ها حمله کرد.

قرار بود بدن شما را در بدن شما تسخیر کنند

آن را در سوخته گرفت

سید نیما نجاری:

نگاه خسته ات ماتم گرفت

برای سینه هایمان محرم کردیم

باز هم ماتم سیاه پیر

و باد از مشهد می وزد

کمی از آقا بخواهید

قربونت برم آقا آقا

چقدر برف روی کنسرت نشسته است.

مثل اینکه مامانت شطرات بوده

من امام گوشه ام، نگو تو زدی

نه نه برای دیدن، نگو که زدی

تو را به جان آنچه بد است نده.

نگو که پای بدت لگد زده است

چقدر دستت کبود شده!

فاصله زانوی شما چقدر است؟!

لرزش خون تازه

از این شکاف سرت… خون تازه می آید

فدای تمام زخم هایی که روی بدنت نشسته اند

قربون گوساله شکسته … فدای اون دهن

امام مظلوم! زندانی امام

امام غایب در زندان

خم … تشنه … شکسته … غریبی

شما شبیه «شیب الخزیب» هستید.

باز هم حرف عطش، حالمان پریشان شد

باز هم از حسین جان آمد.

ناین سیدلاسرا راه رفتن را رها می کرد

نه این سکه ذبح شد…

و دوباره در مورد مایلش خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

صدا؛ خاله! علیکان آمد

فدای صبرت، کم آوردم

هنوز در دل تو غصه خوردم…!

قاسم احمدی:

اگرچه در اینجا دست و پا وجود دارد، زنجیر آن است

گرچه قفس این قفس محال است.

خورشیدی و هر کجا که هستید

خاموش کردن نور از نور خود را با بسته شدن غیر ممکن است

سبز لباسی است که روی تن یا قرمز است

روی شاخه های قدم از کبودی

محکم تو، مثل ریشه ریشه دار زنجیره

از صبح تا شب بدن عمودی است

کردی کرد

از معجزه تو

وقتی دعای شما قلب شماست.

هارونیان گفتند که طوفان گرفت

روی گلبرگ های تن شما جای خوبی دارد

این خط روی دو پوشش کشیده می شود، شلاق.

اما در امان از ناسزا، زخم

خنجر دلت به نشانه رفته

شهد جریان از گوشه لب توست

یا خون روی پیراهن شما جاری است

معصومه مال تو نیست

قطعات از دامن شما می پرد

با تو رفته

در آسمان شب آفتاب تازه ای انجام دادی

چنین تشییع جنازه ای دلیل داشت

سپاس بی حوصله ای نداشتی

زنجیر دست و پا بسته شد

اشعار غرب در رأس شما بود

نیازی به خواننده نیست.

چون قفل دلها را باز کردند

محسن عرب خالقی:

از دل باب الحواج دست کشیدیم.

بعد از ربنا باب الحواجی می خوانیم

یک روز ما خدا را باب کرده ایم

از ما نگیر ای کاش «یا باب الحواج»

هر کس آن را صدا زد، فقیر نخواهد بود

کارش تا یک مو پاره نمی شود

یاد آن روزهایی که مادر خانه بود

گاهی به پرچم می زد

دور شدن از همسایه های اطراف خانه

جدول مصوت، عظمت خانه

مادر پدرانت

سفره ای از موسی بن جعفر نذر کرد

غروب سه شنبه خانه ما رو به رو بود

سفره ای می افتاد و درد ما

با اشک وقتی چشم مادر اکتسابی شد

آجیل قرص نیز مشکل ساز بود

چیزی که همیشه چند برابر بود

نان و پنیر موسی بن جعفر بود

گاهی بین تسبیح ما شوری بود

پیرزن از راه دور بود

نابینا با دختری از هر دو چشم …

منظور شفای کودک بود

یک بار در بین نماز بین آمینو

فرار از محل گفت من خوب می بینم

آن تفرجگاه را مادرم به یاد آورد

کسی که بین روزیا می داد مادر بود.

کسی بود که کنار میز افتاد

گریان اسیر مادر بغداد بود

حتی نفسش در سینه اش گیر کرده بود

هر بار به یاد زنجیر می افتاد

گفت چیزی روی لبانش نیست جز … اوه

در حیاط خلوت او نیامد… اوه

این بار یوسف از زندان نیامد… اوه

پیراهنش به کنعان نیامد… اوه

از اوه او در خانه زنجیره ای ماند

بر روی آهن تا همیشه رد گردن

انگار زیاد بود

نه نیمه شب که افطار می آمد

هر شب دست بدی به زندگی اش می زد

دستش خیلی سفت بود

زمانی که از نظر دشمن تفاوتی بین آنها نیست

صدها شکر که مرد است زیر پای زن نیست

علی اکبر لطیفیان:

جز یا ربنا بر لب تو نیست

غیر خدا، غیر خدا، نیست

زنجیر راه حلق را گرفت

در این نفس بالایی که می آید صدا نیست

هیچ چیز از تمام بدن شما کم نمی ماند

انگار پوستی روی استخوان است

زخم گلویت قبول شد اما زخم دهانت کار این زنجیر نیست

این ایستادن مساوی با افتادن است

شما با چه چیزی دست و پنجه نرم می کنید؟ این پا پا نیست

اصلا این بوی بد دهان را رها کنید.

وقتی hia نیست چه انتظاری دارید

تماس گرفت! زندان! در این زندان تاریک

که کنار عبا نیستی

این هیئتی است که تابوت در حال حاضر

بدتر از این نباشیم بهتر است.

اما تو با نیزه ها قیام نکردی

پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

یوسف رحیمی:

هر شاعری در تب ضمانت چشم توست

از سرویس مضامین چشم شما

چشم جهان عشق روشن است

از اولین دقایق رشد چشم شما

ما را در صبح اسیر کرده است

آقا کرشمس چشم اول شما

از آغاز خلقت عالم از آن ابدیت

شیعه مایه چشم تو شد.

چقدر خوب تونستی به نور خدا نگاه کنی

از پشت بشقاب بعد از پرچ چشمت

گلوری امشب خالد برین دیدنی است

کی منظره و آینه چشم توست

گل و لای

امشب به لطف گویش شیرین چشمانت

چشمان شما بهشت ​​سخن و کرامت است

آقا مبارک به مسجد چشم شما

حالا دو خط نماز به لبم بسته شده است

منتظر لحظه چشمانت هستم

«کسانی که خاک را کیمیاگر جلوه می دهند

آیا ممکن است به ما یک چشم بدهد. ”

چه عالمی

با نور عظیم باب الحویجی

مهر تو انگشتر خدا و مردم است

خاتم باب الحویجی

در عرش و فرش رابط فیض و رحمت

بر دوش شما پرچم باب الحوجی است

در آستان شما هیچ کس ناامید نیست

آقا برای همه ما باب الحویجی

بدون شک شفیع ما نگاه ماست.

در قیامت

عباس الفضلی

مانند ماه علقمه باب الهویی

حیاط و سراها در حال غرق شدن یاس

وقتی مهمان عباس می شود.



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7230

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *