خشونت در ذات اندیشه اروپایی / اهمیت بازتعریف “خویشتن” و رهایی از دوگانگی‌های تحمیلی غرب / کشف معنای استعمار در اندیشه و سیاست غربی


گروه اندیشه: شاید مقاله دکتر عباس منوچهری به طور غیر مستقیم به این سوال نیز پاسخ بدهد که خشونت حاضر در سراسر جهان، که از سوی اسراییل و حامیان اروپایی و آمریکایی اش اعمال می شود، ریشه در کجا دارد؟ مقاله منوچهری که در صفحه اندیشه روزنامه اعتماد منتشر شده، به بررسی عمیق پدیده استعمار و پیامدهای معرفتی و هویتی آن می‌پردازد و سپس راه کارهایی را از منظر گفتمان پسااستعماری برای رهایی از این جراحات ارائه می‌دهد. نویسنده با اشاره به متفکرانی چون مونتنی، فانون، ادوارد سعید، انریکه دوسل و علی شریعتی، ماهیت سلطه‌گرانه مدرنیته اروپایی را تشریح کرده و بر اهمیت بازتعریف “خویشتن” و رهایی از دوگانگی‌های تحمیلی تأکید می‌کند. منوچهری در مقاله خود، به تحلیل ریشه‌ها و پیامدهای ویرانگر استعمار از ابعاد تاریخی، فلسفی و معرفت‌شناختی می‌پردازد. در بخش اول، با استناد به مونتنی و فانون، به بی‌رحمی‌های استعمارگران اسپانیایی در “دنیای نو” و قتل‌عام سرخپوستان، و سپس به نقش “مثلث منحوس” (آفریقا برای برده، دنیای جدید برای استخراج، و اروپا برای مصرف) در انباشت سرمایه در اروپا اشاره می‌کند. نویسنده وضعیت “جنگ همه علیه همه” هابز را ناشی از این منافع شخصی استعمارگران می‌داند و نشان می‌دهد که چگونه مدرنیته اروپایی با استعمارگری گره خورده و هویت جدید اروپایی را شکل داده است. فانون نیز جراحات روحی و اجتماعی استعمار را در دنیای “دوپارگی و دو تیرگی” تحلیل می‌کند، جایی که بومیان در “وضعیت استعماری” گرفتارند.

در بخش دوم، متن به رویکرد استعماری به “شرق” می‌پردازد که بر پایه تصویرسازی‌های خیالی و “عجیب‌انگاری” غیرغربی‌ها بنا شده بود تا نیاز به “مأموریت متمدن‌سازی” را توجیه کند. این رویکرد را تجلی “اراده به قدرت” فوکو می‌داند و با هرمنوتیک ریکور و دوسل، به کشف “معنای ناپیدای امر واقع” استعمار می‌پردازد. دوسل مفهوم “فضای ژئوپلتیکی” را مطرح می‌کند که در آن، “من می‌اندیشم” دکارتی خود نمادی از “من سلطه‌گر” اروپایی است که امپراتوری‌ها را در هم شکست و انسان‌ها را به بردگی کشاند. این بخش به “افسون‌زدایی مضاعف” اشاره می‌کند؛ تجربه‌ای که طی آن افراد مستعمره، هویت اصیل خود را از دست داده و به “خلأ” و “نقصان” تبدیل می‌شوند.

در نهایت، نویسنده، به “گفتار پسااستعماری” به عنوان پاسخی به این وضعیت می‌پردازد. این گفتار در مقابل “گفتار استعماری” قرار می‌گیرد و به دنبال بازیابی “خویشتن اظهارگر” است. با ارجاع به ادوارد سعید و سؤال “آیا فرودست می‌تواند صحبت کند؟” از گایاتری اسپیواک، محدودیت‌های گفتمان غربی و حتی پسامدرن در تعامل با فرهنگ‌های متفاوت مطرح می‌شود. در پایان، به نقش علی شریعتی در این گفتمان اشاره می‌شود که با طرح “بازگشت به خویشتن” و “مثلث حسن” (عرفان، برابری، آزادی) راه را برای اندیشیدنی نوین و رهایی از دوگانگی‌های معرفتی (متافیزیکی) هموار می‌کند. شریعتی با پیوند معنویت و معیشت، و آزادی و برابری، میراثی برای رهایی انسان از “زندان‌های” مقیدکننده و سلطه‌گرانه به جای گذاشته است. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد: 

****

خشونت در ذات اندیشه اروپایی / اهمیت بازتعریف "خویشتن" و رهایی از دوگانگی‌های تحمیلی غرب /  کشف معنای استعمار در اندیشه و سیاست غربی
دکتر عباس منوچهری

1- مثلث منحوس استعمار و جراحات استعماری

میشل دو مونتنی (Michel de Montaigne) در سال1580 با مطالعه اثر بارتولومئو لاس کاساس به نام «مطالعه‌ای اجمالی در باب نابودی سرخپوستان به دست ژاک دو میگرود» به بی‌رحمی‌ها و قساوت‌های اسپانیایی‌ها نسبت به آنچه «دنیای نو» خوانده شد، پی برد. به گفته وی، اسپانیایی‌ها با حذف نام سرخپوستان از فهرست نوع بشر شروع به قتل عام آنها کردند، گویی آنها حیوان بودند. تا سال 1534 چهل و دو سال پس از ورود کلمبس، امپراتوری‌های آزتک و اینکا نابود و مردمان آنها یا برده یا کشته شده بودند. سرخپوستان به دلیل مهمان‌نوازی و ضعف عضلانی خود نابود شدند.

آنان روستاها و شهرهای خود را به روی اسپانیایی‌ها گشودند ولی مهمانانشان با غافلگیری کامل به آنها حمله کردند. چون سلاح‌های ابتدایی آنها همتراز توپ‌ها و شمشیرهای اسپانیایی نبود، و فاتحان در حق قربانیان خود هیچ رحمی نکردند. آنها کودکان را کشتند، شکم زنان حامله را دریدند، چشم‌ها را از حدقه خارج کردند، کل خانواده‌ها را زنده زنده در آتش سوزاندند و شبانه روستاها را آتش زدند. پس از این، از بومیان برای استخراج معادن استفاده کردند. این وضعیت برای بومیان قابل تحمل نبود و پس از چندی آنها دست به خودکشی دسته جمعی زدند. در چارچوب مثلث منحوس میان آفریقا برای برده، دنیای جدید برای استخراج معادن و کار برده در مزارع بزرگ (Plantation)، و اروپا برای مصرف کالاهای وارداتی از دنیای جدید و محصول کار برده آفریقایی، فرآیند «انباشت سرمایه»، بر خلاف آنچه روستو در «پنج مرحله رشد» با عنوان «درون زا بودن انباشت سرمایه» مدعی شده است، در اروپا آغاز شد. 

استخراج نقره از کوه دپوتوسی در بولیوی و ارسال کشتی‌های بی‌شمار نقره به اسپانیا به «بحران نقره» در اروپا انجامید. اسپانیای اکنون «ثروتمند» ثروت خود را در دو جا خرج می‌کرد. یکی واردات لباس‌های فاخر از امیرنشینان آلمانی، که صنعت آنها را رونق داد، و دیگری استفاده از ادویه‌جات هند، که به رونق تجارت در اروپا ختم شد. صد سال پس از شروع استعمار، توماس هابز وضعیت موجود در اروپای قرن هفدهم را وضعیت «جنگ همه علیه همه» و استعمارگرانی را، که اکنون بر سر منافع شخصی می‌جنگیدند «گرگ یکدیگر» نامید. این وضعیت که هابز آن را «وضع طبیعی» نامیده است، همچون وضعیتی نامطلوب که فراروی از آن از جمله الزامات فوری انسان می‌باشد، تعریف شده است. بنابراین هدف «قرارداد اجتماعی» که در اندیشه مدرن مطرح شده است، «خروج» از جهان زندگی دوران اولیه اروپای مدرن می‌باشد. در عمل، تحقق چنین «خروجی» مستلزم برقراری ارتباط با جهان غیراروپایی بود. در همین دوران است که اروپاییان از طریق مسیرهای جدید دریایی به شرق «مسافرت» کردند. با ظهور وضعیت جدید در اروپای مدرن، ضمن اینکه این قاره از وضعیت پساقرون وسطایی‌اش گسست پیدا کرد و آینده غیراروپایی‌ها را نیز منقاد خود ساخت. بنابراین همبستگی مدرنیته با استعمارگرایی، برسازنده هویت و آینده جدید اروپایی شد. 

فرانتس فانون (Frantz Fanon) - دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک تاریخ  بین‌الملل
فرانتس فانون

فرانتس فانون عمیق‌ترین جراحاتی را که استعمارگران اروپایی بر مردمان بومی مستعمراتی‌ها وارد آورده‌اند، تحلیل کرده است. بر خلاف متفکران اولیه مدرن اروپایی، که مساله و معضل دوران مدرن را در بی‌سامانی و خشونت وضع طبیعی و راه‌حل آن را استقرار «وضع مدنی» می‌دانستند، فانون وضع موجود، یا «وضع طبیعی» در الجزایر را «وضع استعماری» می‌دانست. وی این وضعیت را دنیای «دوـ‌ پارگی و دوـ‌ تیرگی» استعمارزده می‌نامد، دنیایی که در آن استعمارزده بومی موجودی است زندانی که وطن او زندان اوست. در این نظام دنیای استعماری قهری حاکم است که «به صورت منظم و بدون احساس خستگی، اشکال اجتماعی بومی را ویران، اقتصاد بومی را نابود، و حتی ظاهر و لباس استعمارزده را دگرگون کرده است.» دنیای استعمارزده، به تعبیر فانون، «دنیایی است تکه‌تکه و مرزبندی‌شده، دنیایی که خطوط این تکه‌تکه‌شدگی را زور در میان نهاده و مرزهای آن را «جبر» به وجود آورده است».

2- استعمارگری (Colonialism) 

قبل از «اکتشافات» واقعی در «شرق» اروپاییان جغرافیای خیالی از آن ابداع کرده بودند که بر تفاوت مفهومی و «عجیب‌انگاری» شرقی بود که آن را سرزمینی عقب مانده و غیرعقلانی و در نتیجه نیازمند ماموریت متمدن‌سازی «شناسایی» کردند. بدین‌ترتیب، اروپاییان خود را با تعریف تفاوت‌های بین شرق و غرب به عنوان مبنای استعمارگری، تعریف کردند. به قول مونتنی: همه‌کس هر چه را که مرسوم خود او نیست وحشیانه می‌خواند، ما غیر از باورها و رسوم خود هیچ معیار دیگری برای حقیقت و دلیل درست نداریم. ما همواره در کشور خود مذهب کامل، حکومت کامل، و پیشرفته‌ترین و کامل‌ترین روش انجام دادن هر کاری را داریم. 

در رویکرد استعماری، «غیر غربی» همچون غیریت «تمدن اروپایی» نمایانده شده‌اند. می‌توان گفت که رویکرد مزبور پیامد «اراده‌به‌قدرت»‌ی است که موجب شده است تا مستعمراتی‌ها را «دیگری خودشان» بدانند. ادوارد سعید با کاربستی کردن مفهوم تبارشناسی فوکو در حوزه مطالعات استعماری دریافته است که «اراده به قدرت» در کنه رویکرد استعماری تنیده شده است. علاوه براین روش، می‌توان از هرمنوتیک (تاویل و معناکاوی) نیز به منظور فهم نگرش استعماری بهره گرفت. به تعبیر ریکور، متن را می‌توان همچون گفتاری مکتوب خواند. وی متن را به مثابه نوعی از «تثبیت صورت خارجیت یافته قصد مولف» در نظر می‌گیرد و بر همان اساس میان آنچه در گفتار، گفته می‌شود با آنچه در متن «بیان می‌شود» تمایز برقرار می‌کند: 

با نظرداشت به آنچه در سخن‌گفتن، بیان می‌شود قادر به فهم صورت خارجیت یافته قصد [مولف] خواهیم بود و این صورت خارجیت یافته، برسازنده هدف گفتار است که همانا مبدل کردن گفتن (Sagen) به گفتن-از (Aus-Sage) است. به‌طور کلی می‌توان گفت که آنچه ما می‌نویسیم و آنچه در قاموس نوشتار ظاهر می‌سازیم، نه رخداد به مثابه رخداد بلکه، نوئمای سخن گفتن است، معنای رخداد گفتار است. ریکور سپس در باب معنا، چنین اظهار می‌کند که «معنای سخن چنان تضمنات موسعی دارد که تمامی جوانب و مراحل قصد خارجیت یافته را در برمی‌گیرد، که به نوبه خود خارجیت یافتن گفتار در نوشتار و در اثر را ممکن می‌سازد. 

انریکه دوسل متفکر برجسته آرژانتینی و شاگرد ریکور، در بحث «هرمنوتیک امر واقع» آن را صرفا ابزاری جهت کشف معنای قابل مشاهده، نمی‌داند؛ بلکه آن را «کشف معنای ناپیدای امر واقع» می‌انگارد. وی در تخالف با مفهوم «فضای فیزیکی » نیوتونی و همچنین مفهوم-انگارهی «فضای وجودی » مفهوم «فضای ژئوپلتیکی » را معرفی می‌کند. در این «فضا»پیوند شکنندهای میان مرکز و پیرامون، برقرار است و در حالی که مرکز هسته اصلی قدرت است، پیرامون، فضایی است که آن قدرت در آنجا اعمال می‌شود. به نظر دوسل آنچه در پانصد سال گذشته در امریکای لاتین رخ داده است نمودی است تاریخی از سلطه ژئوپلیتیکی. 

In Memory of Enrique Dussel (1934-2023) | english
انریکه دوسل متفکر برجسته آرژانتینی و شاگرد ریکور

به نظر دوسل فلسفه مدرن که با «من می‌اندیشم» دکارت آغاز شده است از همان اوان پیدایش اندیشیدن در مرکز قدرت بوده و «من می‌اندیشم» نیز نمودی از فردیت سلطه‌گر «من» اروپایی بوده است. در واقع، من می‌اندیشم مدرن، پیامد تاریخی «خود سلطه‌گر» بوده است، همان نفس سلطه‌گری که امپراتوری آزتک‌ها و اینکاها را تحت سلطه خودش درآورد، آفریقایی‌ها را به بردگی کشاند و چینی‌ها را در هم شکست. بنابراین: از «من سلطه می‌ورزم»ی که جهان آزتک و اینکا و تمامی امریکا را تحت سلطه درآورد؛ از«من به بردگی می‌کشانم»‌ی که آفریقایی‌ها را در قبال طلا و نقره فروخت، طلا و نقره‌ای که به بهای جان بومیان امریکا که در اعماق زمین [در معادن] کار می‌کردند به کف آمده بود؛ از «من‌در هم می‌شکنم»‌ی که موجد جنگ در هند و چین شد و در نهایت نیز به جنگ وقیحانه تریاک در چین انجامید؛ از قبلِ تمامی این منها، «منِ» اندیشنده دکارتی سربرآورد. 

به تعبیر دوسل، مادامی که از وجوه پنهان سخن گفته می‌شود بدین معناست که واقعیتی در تخالف با حقیقت تحمیل شده بر مردمان تحت استعمار می‌تواند وجود داشته باشد؛ حقیقتی که از طریق سلطه، بر پیرامون، مسلط شده است. به باور دوسل واقعیت تنها دالّ بر توسعه سیاسی و اقتصادی، در یک گوشه جهان نیست که ضمنا پشتوانه مشروعیت بخش آن برآمده از دیدگاه سلطه باشد. از طریق هرمنوتیک امر واقع، آنچه بیش از همه‌چیز به فهم در می‌آید عبارت است از زندگی «دوزخیان روی زمین». این کشف معنای امر واقع -که از افق سلطه، در می‌گذرد- به واقع نمایانگر قواعدی است که بر اذهان حکم می‌رانند؛ قواعدی که در شمایل نمادها نمود می‌یابند. این بدین معنا است که [نیل به] حقیقت در گرو فهم واقعیت سلطه‌ای است که یک بخش از جهان، بر بخش دیگر اعمال می‌کند. «فرهنگ امپریالیستی» یا «فرهنگ مرکز» در حقیقت «همان فرهنگ غالب سامان کنونی جهان» است. فرهنگ مزبور بازتعریفی است از فرهنگ غرب، که تمامی دیگر فرهنگ‌های جهان با سنجه همان، سنجیده می‌شوند. 

3- گفتار پسا استعماری: فراسوی افسون زدایی 

گفتار پسااستعماری پاسخی است به «وضع طبیعی » ایجاد شده در مستعمرات که از پیامدهای سلطه‌گری استعمارگران می‌باشد. گفتار پسااستعماری در تخالف با هابز، تصویری کاملا متفاوت از پرتاب‌شدگی به دست می‌دهد. گفتار پسااستعماری فانون در زمینه بررسی استعمار را بسط داده و از آن گفتاری پرداخته است که در مقابل گفتار استعماری قرار می‌گیرد. با مقایسه گفتار استعماری با گفتار پسااستعماری می‌توان مدعی شد که این دو گفتار، گفتارهای ناسازگارند؛ گفتار استعماری گفتاری سلبی و در مقابل، گفتار پسااستعماری گفتاری چالشگر و مقاومتی است. مساله اینجاست که ناسازگار، چالشگر و مقاومتی بودن گفتار پسا – استعماری را می‌بایست چگونه دریابیم. ادوارد سعید با کاربستی کردن مفهوم تبارشناسی فوکو در حوزه مطالعات استعماری دریافته است که «اراده به قدرت» در کنه گفتمان استعماری تنیده شده است. 

بر این اساس، محور اصلی اهتمامات فکری ادوارد سعید را می‌توان هم‌هنگامی مضاعف نامید. وی این مبحث را نخست در روایت استعماری قدرت/دانش و سپس‌تر در روایت پسا- استعماری مقاومت/دانش پی گرفته است. او در کتاب «فرهنگ و امپریالیسم» به منظور مقایسه‌تطبیقی نوشته‌های اندیشمندی فرانسوی با اندیشمندی مصری به هنگام فتوحات ناپلئون در مصر، از مفهوم «تجارب ناسازگار» بهره می‌گیرد. در هنگامه فتوحات ناپلئون، دو متفکر مختلف فرانسوی و مصری، به بیان دیدگاه‌ها و فهم خودشان از «وضعیتی» که در آن قرار داشتند پرداخته بودند. «تجربیات » آنان در قالب دو گونه متفاوت نوشتاری نمود یافته و صورتبندی شده است که یکی از آنها نمایانگر «گفتمان استعماری» و دیگری نمایانگر «گفتار ضد استعماری» است. 

به هنگام تعریف وضعیت مستعمرگی (the colonized) می‌توان از استعاره «وضع طبیعی» با تضمناتی متفاوت از آنچه این اصطلاح پیش از این و در تاریخ اندیشه سیاسی غربی داشته است بهره گرفت. این وضعیتی از پیش داده شده است که مردم استعمارزده، در آن «پرتاب» (Geworfen / thrown) شده‌اند. وضعیت مزبور ناظر بر آن «وضع طبیعی» است که مردمان استعمارزده در فرازی از تاریخشان، آن را تجربه کرده و در پی آن از همدیگر جدا افتاده‌اند و هویتی جدید نیز برای آنها برساخته شده است. هستی‌شناسی تاریخی مستعمرات، حاکی از پرتاب‌شدگی به اندرون وضعیتی از پیش داده شده است که ساکنین این مستعمرات، هیچ حق انتخابی در رابطه آن نداشته‌اند. جهان زندگی مستعمراتی‌ها در این وضعیت پرتاب‌شدگی، به‌واسطه تحمیل «نظام استعماری» بر جهان بومیشان، به شکلی نظاممند تحریف شده است. با چنین اوصافی این «وضع طبیعی» از آنچه هابز در نظر داشته و آن را متناظر با دوران پیشامدرن اروپا می‌دانسته‌اند، متفاوت بوده است. 

بنابراین، «مدرنیته» به عنوان یک «رژیم معرفتی» سرنوشت تاریخی متمایزی برای غیر اروپایی‌ها رقم زد. غیراروپایی‌ها در دوره مدرن، تحت استعمار اروپا قرار گرفتند و وادار گردیدند تا رابطه‌شان را با هویت تاریخی خود، بگسلند. بنابراین بر خلاف اروپایی‌ها که از وضعیت تاریخی موسوم به «وضع طبیعی» گذر کردند و در این راستا هویتی جدید پذیرفتند، مستعمرات خود را با شرایطی مواجه دیدند که در خلال آن «وضع طبیعی» بر آنها تحمیل و به طریق اولی از آنها هویت‌زدایی شد. این «وضع طبیعی» برای مستعمرات نه «جنگ همه علیه همه» بلکه جنگ یکی (استعمارگر) بر علیه «دیگری» (مستعمره) بود. از همین رو تاریخ مستعمرات و استعمارگان با یکدیگر ادغام شد و سیر آن بر یک مسیر واحد، قرار گرفت، مسیری که برساخته سلطه بود؛ سلطه‌ای که حکایت دیرپای تحریف، تخریب و نابودی است.

دست‌نوشته‌های ناتمام ادوارد سعید که داستان را بی‌ارزش می‌دانست - ایبنا
ادوراد سعید

این وضعیت، وضعیتی بود که مردمان تحت استعمار، در آن «پرتاب» شده بودند. این وضعیت «وضع طبیعی»ای بود که در خلال آن ساکنین مستعمرات، واداشته شدند تا در مرحله معینی از تاریخشان هویت خود را وابنهند. تاریخ مستعمرات، نشان‌دهنده پرتاب‌شدگی مردمان تحت استعمار به وضعیتی از پیش داده شده است؛ وضعیتی که اینان هیچ دخالتی در ساخته شدنش نداشته‌اند. عالم زندگی (Lebenswelt / Life-world) مستعمرات، در چارچوب وضعیت پرتاب‌شدگی مزبور، جهانی است که به واسطه تحمیل «نظام» استعمارگران بر جهان بومی مستعمره‌ها، به شکل سازمان‌یافته و نظام‌مندی مختل شده است.  در مفهوم افسون‌زدایی (Entzauberung) ماکس وبر به گسست فکری و فرهنگی جهان مدرن، از حیات فکری و اندیشگانی دوره پیشامدرن اشاره دارد.

به نظر وی جهت‌گیری فکری و فرهنگی در دوره مدرن، ارتباط وثیقی با «عقلانیت محاسبه‌گر » (Zweckrationalitat) دارد؛ عقلانیتی که موجب دگرگونی مفهوم جهان در نزد اروپایی‌های مدرن شد. به تعبیر وبر، در پی عقلانی‌سازی زندگی و زیست‌جهان، اقتصاد، سیاست و فرهنگ دیگربار صورتبندی شدند. اقتصاد سرمایه‌داری، نظام بوروکراتیک و فرهنگ سکولار، سه وجه اساسی «جهان افسون‌زدایی شده» بودند. به معنایی مشابه و آیرونیک می‌توان گفت، گفتار پسا-استعماری گفتاری در مقابل افسون‌زدایی مضاعف و صورت خارجیت‌یافته آن است. این گفتار نمود و صورت خارجیت‌یافته پاتوس افسون مضاعف است. این پاتوس، برآمده از تجربه مستعمره شدن است؛ تجربه‌ای که در نگاه اول بسیار مشابه آنچه ماکس وبر افسون‌زدایی‌اش خوانده، می‌باشد اما با این وجود از آنچه مدنظر ماکس وبر بوده است فراتر می‌رود. بر این اساس می‌توان گفت، گفتار پسااستعماری، گشاینده جهان افسون‌زدایی مضاعف است. 

در حالی که عقلانیت محاسبه‌گر به واسطه افسون زدایی، موجب گسست ارتباط غرب با وضعیت پیشینش شد، افسون‌زدایی مضاعف، پیامد پدیده فرهنگ‌پذیری و مرکزیت‌زدایی از خود، بودند. افسون‌زدایی مضاعف، تجربه هم هنگام افسون‌زدا شدن و همچنین مبدل شدن به موجودی افسون زدا است. افسون‌زدا شدن به معنای گسست ارتباط شخص با باورها و شیوه زندگی‌اش است و از سوی دیگر مبدل شدن به موجودی افسون‌زدا بدین معناست که شخص، خویشتنش را از کف می‌دهد. انسان در حالت اخیر از خویشتنش برکنده و مبدل به غیاب، نقصان و خلأ می‌گردد. این وضعیت زمانی رخ خواهد داد که وجود انسان نفی شود و از داشتن هر گونه هویت اصیل محروم گردد.

افسون زدایی مضاعف، تجربه هم هنگام افسون‌زدا شدن و همچنین مبدل شدن به موجودی افسون‌زدا است. افسون‌زدا شدن به معنای گسست ارتباط شخص با باورها و شیوه زندگی‌اش است و از سوی دیگر مبدل شدن به موجودی افسون‌زدا بدین معناست که شخص، خویشتنش را از کف می‌دهد. انسان در حالت اخیر از خویشتنش برکنده و مبدل به غیاب، نقصان و خلأ می‌گردد. این وضعیت زمانی رخ خواهد داد که وجود انسان نفی شود و از داشتن هر گونه هویت اصیل محروم گردد. چنین می‌نماید که افسون‌زدایی مضاعف، مخمصه‌ای است که جهان مستعمراتی بدان گرفتار آمده و به همین خاطر نیز بخش قابل‌توجهی از اندیشه پسااستعماری به تبیین این تجربه و امکان رهایی استعمارزدگان است. 

4- «خویشتن اظهارگر» در گفتار پسااستعماری

اندیشه‌ورزان، آن جنبه از گفتار استعماریی را که موجد خلق «دیگری» تحت سلطه، بوده است، و همچنین فرآیند ظهور مجدد خویشتن (خویشتنی که پیشتر نهی و تخریب شده بود) را نشان داده‌اند. اما، چرخش از «خویشتن تحت سلطه» به «خویشتن اظهارگر»، دقیقا هم‌هنگام شده است با آن برهه تاریخی که در اروپا «چرخش پست‌مدرن» به وقوع پیوسته است؛ چرخشی که در آن نسلی سرخورده، ناهی اصالت فردیت (اروپایی)، و فایده‌گرایی و مناسبات سرمایه‌داری که مدرنیته را بنیان نهاده بودند، شده است. به عبارت دیگر در حالی که استعمارزدگان در گفتار پسا – استعماری درصدد تأکید بر خویشتن سلب شده‌شان هستند، سوژه غیریت‌ساز اروپای مدرن توسط چرخش فکری پسا مدرن اروپایی به چالش کشیده شده است. اما، بدیهی است که چنین چرخشی در خودشناسی نمی‌تواند گفتار پسااستعماری را از رسالت تاریخی‌اش در خلق و بسط خویشتنی‌نوین، باز دارد. این رسالت، در آراء گایاتری اسپیواک و علی‌شریعتی بیش از همه اندیشمندان پسااستعماری آشکار است. 

گایاتری چاکراورتی اسپیواک استدلال می‌کند که تحولات تحت نئولیبرالیسم از دهه 1990 سبب گذار به یک شکل «جدید» از فرودست است که دیگر با «حذف آن از تحرک اجتماعی» تعریف نمی‌شود، بلکه با عملکرد تهاجمی جهانی‌سازی در سطوح اجتماعی، سیاسی و سیاست – زیستی تعریف می‌شود.اسپیواک با طرح این سوال که «آیا زیردست می‌تواند صحبت کند؟» مفهوم استعمار (و «سوژه/شناسای» غربی) را زیر سوال می‌برد و نمونه‌ای از محدودیت‌های توانایی گفتمان غربی، حتی گفتمان پسااستعماری، برای تعامل با فرهنگ‌های متفاوت ارایه می‌دهد. وی مفهوم «سوژه» استعماری (و غربی) را زیر سوال می‌برد، و استدلال می‌کند که روشنفکران اروپایی فرض کرده‌اند که می‌توانند آن را به عنوان «غیر» این «سوژه» استعماری (و غربی) در روایتشان از «سرکوب شده» قرار دهند . این موقعیتی است که لیبرالیسم چندفرهنگی ساده نمی‌تواند راه‌حلی برای آن باشد. اگرچه لیبرالیسم به دنبال بی‌طرفی است، اما در واقع همه تفاوت‌ها را از بین می‌برد. 

به روایت اسپیواک، حتی «سوژه»‌ی به‌شدت پست‌مدرن هنوز استعماری است. او از محدودیت‌های توانایی گفتمان غرب صحبت می‌کند، به تعبیر وی، همه ادعاهای سوبژکتیویته، حتی سوبژکتیویته «پسامدرن»، در پایه‌های خود نوعی از استعمار نو هستند. به‌علاوه، به روایت اسپیواک، تاریخچه‌های سطح خرد فوکو تنها ماهیت شخصی مقاومت را ستایش می‌کنند. این تاریخ‌ها گرایش‌های کلان تاریخی را نادیده می‌گیرند که ممکن است فرد فرودست را به عنوان یک بازیگر کلیدی قرار دهد.به گفته اسپیواک، «استعمارگر خود را همان‌طور که مستعمره را می‌سازد، می‌سازد. وی استدلال می‌کند که فرودست نه تنها از ظرفیت حرف زدن بر اساس نظم غالب محروم است، بلکه زیردست با طردش از نمایندگی به این عنوان تعریف می‌شود.

به عنوان باقیمانده یا «محدودیت» شکل‌های سلطه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، و «حذف‌شده از تمامی خطوط تحرک اجتماعی». به روایت اسپیواک، کانت «سوژه» را از توانایی ارایه درخواست‌ها و/یا قضاوت‌های زیبایی‌شناختی از طریق عاملیت انسانی ایجاد می‌کند. از این رو، نزد وی تا جایی که فرودست‌ها هرگز صحبت نمی‌کنند یا هرگز شنیده نمی‌شوند، در فرهنگ انسانی شرکت نمی‌کنند. از این رو، ساکت کردن فرو دستان نه تنها دیسکورس را شکل می‌دهد (به معنای دریدایی)، بلکه فرعی را بدون «سوژه» نیز تبدیل می‌کند. در سطح معرفتی، فرودست هرگز به سوژه کانتی دسترسی ندارد. آنها با تعریف خود از چنین سوژه‌ای کنار گذاشته می‌شوند. از این رو، کانت نه تنها سوژه مدرن غربی را تثبیت می‌کند، بلکه به تعریف «غیر/ دیگر» آن نیز کمک می‌کند.

رتوریک علی شریعتی در نقد جاهلیت | پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز
دکتر علی شریعتی

علی شریعتی، در شرایط تاریخی که مشخصه آن وضعیت شبه‌استعماری سرکوبگر و استثمارکننده بود، با طرح مقوله بازگشت به خویشتن که در امتداد اندیشه و تلاش‌های سیدجمال و اقبال و جلال آل‌احمد اندیشیده می‌شد، با تاکید بر تاریخ اندیشی و تفکر اگزیستانسیال – اشراقی نهایتا در یک «مثلث حُسن» با طرح تلازم «عرفان برابری آزادی» به عنوان سه نماد برای سه نوع اندیشه‌ورزی، راه را برای گونه جدید و غیر متعارفی از اندیشیدن و یافتن راه برای عبور از رنج و پی گرفتن رهایی بنا نهاده است. شریعتی با ابتناء به این «مثلث حسن» توانسته از دوگانه‌هایی که به‌صورت دوقطبی زبان و ذهن بشری را مقید کرده‌اند، و ژاک دریدا هم تلاش بسیاری برای شکستن حصارهای این ثنوی – اندیشی انجام داد، عبور کند. با رهایی از این ثنویت‌های معرفتی – (متافیزیکی) راه برای اندیشیدن و یافتن راه‌حل برای مصائب بشری چه بسا آسان‌تر از پیش بشود. این در حالی است که در سنت عرفان – انتقادی که از ابوسعید ابی‌الخیر تا حلاج و عین‌القضات، تا علی شریعتی میراثی بسیار غنی از تاملات رهایی‌بخش می‌تواند در این میان در خدمت اندیشیدن به رهایی باشد. 

در اندیشه شریعتی، تلازم معنویت و معیشت، و آزادی و برابری را به مدد عشق و دوستی به‌جای ثنویت‌های رنج‌آور دیرینه می‌نشاند. بدیهی است که اندیشیدن از یکسو به مدد زبان در قالب مفاهیم، و از سوی دیگر، به مدد نیروی تخیل و خلاقیت ممکن، ولی و با ابزارانگاری زبان ممتنع می‌شود. لذا، رها شدن از حصارها، یا به‌قول شریعتی، «زندان‌های» مقیدکننده انسان، شرط اول برای امکان متفاوت اندیشیدن است. اما، این صرفا نظرورزی نیست، که چه بسا متافیزیک از نخست با انتزاع و روی کردن به عالمی که عاری از مقیدات زمینی باشد، این کار را کرده بود. بلکه این‌بار اندیشیدن در عالم زیستمانی با خودِ مواجهه با نیروهای مقیدکننده، یعنی مناسبات سلطه‌ورزانه‌ای که نافی هویت اصیل انسانی هستند، تجربه می‌شود. این کاری است که شریعتی در اندیشه‌ورزی خویش تجربه کرده است و میراثی شده برای بسیارانی که دغدغه رهایی و عبور از رنج را دارند. 

البته هرمنوتیک تمایز و پسا ساختگرایی انتقادی، در پدیدارشناسی و هرمنوتیک هوسرل، هایدگر، گادامر، ریکور، و دریدا مددرسان اندیشه پسا – استعماری شده است. پیوند هستی‌شناسانه «خود» و «دیگری» که توسط هوسرل، فیلسوف پدیدارشناس، با فکر «بینا انفسی» یا «میان سوژگی» (Intersubjektivität) بودن وجود آدمی مطرح شد، و سپس توسط هایدگر با مقوله در «عالم بودگی» (Dasein = in der Welt sein) و با «هم بودگی» (Mitsein) هستی انسانی بسط و تعمیق یافت؛ با «هرمنوتیک تفاوت» دریدا و فرد دالمایر، از عرصه درون‌فرهنگی فراتر رفته و در امتداد نفی غرب – محوری، اذعان کرده و «تفاوت» را به ارزش مبدل ساخته است.

پژوهشگر و استاد فلسفه و علوم سیاسی

216216



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 8689

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *