
گروه افکار: دکتر محمد رضا تاجیک ، استاد علوم سیاسی در دانشگاه شهید بهشی ، در یادداشتی در جمران نوشت که یک ملت موجودی زنده و پویا است که دائماً توسط “فانتزی” آنها ایجاد می شود ، نه صرفاً یک محصول گذشته تاریخی. او مفهوم “ملت” را نه یک کشور ثابت و محلی ، بلکه “انتقال مداوم” یا “خلق و خوی” (در اسپینوزا و دی دلس) می داند ، که همیشه برای جدید و باز امکان پذیر بوده است. ملت “نهاد اجتماعی” است که دارای ظرفیت های ناشناخته و تغییر با ترتیب اجزای آن است. نویسنده با اشاره به “جنگ 6 روزه” (با اشاره به درگیری اخیر ایرانی -اسرائیل) ، نویسنده این رویداد را یکی از “انتقال های تاریخی” ایران می داند که در آن “روح ایرانی” با زیباترین مظاهر خود ظاهر شد (همبستگی ، مهر ، غیرت به وطن). وی به تعجب مردم این روحیه فداکار اشاره می کند که در شرایط دشوار ، ایران مورد تقدیر و نماد غیرت آنها قرار می گیرد و به خاطر کمکش بسیج می شود.
اما تاجیک هشدار می دهد که پس از شکست دشمن در این “جنگ 6 روزه” ، اکنون “ایرانیان امروز” این جنگ را ادامه می دهند. از نظر او ، “آنیرنی ها” کسانی هستند که زیبایی روح ایران را نمی بینند و قصد دارند “روح جمعی ایران را تحت فشار قرار دهند و پشیمانی از ملت بودن را قرار دهند. این ایرانیان شامل حقوق متعصب (ارتدوکسیست ها) هستند که فقط شهروندان خود را ملت می دانند ، مدیران فاسد و ناکارآمد ، معتمدین با مد روز و کسانی که در زمان همبستگی نرده ها را محکم می کنند. سرانجام ، این موضوع بر نبرد درونی برای حفظ هویت و انسجام ملت ایران علیه این نیروهای تفرقه آور تأکید می کند.
****
بوها
یک ملت زنده نیست زیرا تاریخ دارد ، اما به دلیل اینکه مردم آن دائماً آن را ایجاد می کنند و به عنوان لحظه ای از خلقت خود ، آن ملت دیگر زنده نخواهد بود. بنابراین ، جریان زندگی یک ملت محصول و نتیجه تخیل و عمل مردم است. در داستان “ویرانه های دایره ای” ، کار Borges با ایجاد یک انسان توسط مرد دیگری روبرو می شود: موجودی که نه در آزمایشگاه ، بلکه در تصور مرد دیگری ایجاد شده است. این موجود تخیل ، در واقع موجودی است که برخاست و راه می رود و تمام اعمال و ویژگی های یک انسان را دارد ، اما زندگی او به قدرت تخیل انسانی بستگی دارد که او در تخیل خود ایجاد کرده است. یعنی وقتی آن انسان از تخیل خارج شود ، موجودی خیالی دیگر حیاتی نیست. با اظهارات مارکس ، یک جریان نوعی ارتباط است. مارکس می گوید که کالا یک محصول و تولید کار انسانی است ، اما کالا در مبادلات تولید از سلطه انسان خارج است و بنابراین ، بین انسان و محصول تولید شده توسط وی بیگانگی وجود دارد. مارکس تأکید می کند که انسان نباید فراموش کند که این محصول محصول فعالیت و تلاش خود است. او آن را تولید و تولید می کند ، نه اینکه کالای خاص خود را تولید کند ، بنابراین تسلط بر کالا بر انسان یا مرگ موضوع در برابر محصولات (اشیاء) به دلیل عدم آگاهی یا سوء تفاهم و فراموشی است.
دو
یک ملت ، هنگامی که قادر به ورود به دنیای فانتزی ، اعتقاد و آفرینش نیست ، و احساسات آنها را احساس می کند و به موضوع “اراده” آنها تبدیل نمی شود و به امکانات و امکانات باز می شود ، به یک موزه تبدیل می شود ، به یک موزه تبدیل می شود و به یک خاطره تبدیل می شود. یک ملت یک تحول محض یا تحول انتقالی است (یا در اسپینوزا “دیر”): تحول مداوم قدرت وجود یا توانایی کار و انتقال مداوم و انتقال از آنچه است. یک ملت تکرار یک تفاوت است که با فواید آزاد واژگان دلوز ، خط ملودیک تحول مداوم را تشکیل می دهد که همیشه با افزایش و کاهش قدرت همراه است. از این منظر ، یک ملت “خلق و خوی مکان” نیست ، این یک موضوع است (به معنای Spinozai-Delusi). اکنون ، آن را از محل خارج می کند ، در وضعیت مبدا و مقصد ، تجزیه و تحلیل زندگی از یک وضعیت به وضعیت دیگر که در هیچ وضعیتی نیست ، تجزیه و تحلیل نمی شود. آنچه بین دو موقعیت اتفاق می افتد نوعی از زمان است. یک ملت ، به عنوان یک انتقال یا روحیه دیرهنگام ، نه در کشور قبلی و نه در شرایط فعلی. نه اینجا و نه آنجا. بنابراین همیشه در وسط قرار دارد و از چنگال ما خارج می شود.
سه
یک ملت ، به طور مداوم ، اساساً با موقعیت ها و روحیه ها متفاوت است و مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گیرد. انتقال زمان زمانی است که از مکان یابی امتناع می ورزد. اما اینگونه نیست. این انتقال همچنین رابطه بین تفاوتهای منزجر کننده است. آغاز و پایان یک ملت نه تعریف شده و نه مصمم ، یک ملت مستقل از آغاز و پایان است. یک ملت زنجیره ای از خلق و خوی جدید و متفاوت است … این همان است که می تواند در هر نقطه از انتقال باشد. بنابراین ، یک ملت یک امکان و پیامدهای است. یک ملت یک بدن اجتماعی است که ما نمی دانیم چه کاری می تواند انجام دهد ، بدن بدون اندام است که با ترتیب اندام ها تغییر می کند. یک ملت باز بودن امکاناتی است که جمع آوری تقویم را پیدا می کند و از این رو ، همیشه به چیز جدید باز شده است.
چهار
من این ترتیب نظری را با توجه به جنگ دوازده روزه ، یکی از انتقال های تاریخی این مرز باستانی که روح های ایرانی و ایرانی را در یکی از زیباترین و ماندگارترین جلوه های خود می گفت ، گفتم. اما واقعاً ، مردم این سرزمین باستانی ، که چنین ابری از خاک و دود را در بادهای سرکش و آتشین نشان ندادند ، زیباترین روح (مردم) در کره زمین را نشان می داد ، با دستان پر از محبت و دوستی با ایران. آیا ظریف ترین کلمات و مفاهیم رنج او را در پلاک وجود خود بازی کرده اند؟
این افراد در خورشید ، گل ، سنگ و سنگ در ایران چه زندگی کرده اند ، سلام و سلام و با باران مهربانی و عشق به میهن خود ، گرسنگی کلاغ روی درخت خود ، غمگین و “عشق” و “عشق”. آنچه آنها این ایرانیان ، آب و خورشید و نسیم ایران را دیدند ، در اعماق چشمان و احساساتشان ، همه و همیشه “مهر” و گرمای قلب مردم آن ، همه و همیشه پیشرفته ترین روح زندگی ، و اعتقاد به این که ایران عاشق آن و همه بود. به مهر
چه چیزی وفادارترین انسانهایی را دیده اند که در هر شرایطی قلب خود را به کمک ایران داده اند و آنها آواز خوانده اند: خوشبختی روح شما ، ایران ، ای شکوه ، ای شما ، باغ جنت ، باغ عشق مردم ، تازه ، تازه ، قناری شما و غم و اندوه یک لحظه ، ما را اشک می ریزیم. آنچه آنها عاشقان این مادر را دیده اند ، که علی رغم اینکه از سختی های زمان غافلگیر شده اند ، بسیاری دیگر ، غیرانسانی ، غیر انسانی بودن ، ناآرامی بودن ، نافرمانی و سوء استفاده از سیاست و قدرت و بسیاری و بسیاری از آنها را دارند. آنها وارد شده اند.
پنج
بدون شک ، این ایرانیان به جز “ایران” نمی دیدند ، و آنها ایران را زیباترین روح و به جز افتخار و غیرت می دانستند. بر روی این بوم باستانی ، به جز جاوید بورنا قدیمی ، زادگاه بزرگان و شجاعان ، ندید. ایران توسط همه عشق ، همه خالص ، همه شجاعت و شجاعت ، همه غرش کوه و عصبانیت فریدون ، تمام حدیث جان زال و بال سیمورگ دیده شده است. اما آیا ایرانیان ایرانی های امروز که از زیبایی روح ایرانی دست نمی کشند ، به مردم فرصتی می دهد تا لب های این زیبایی را بچشید و خرد کردن وصل کننده آن در گلستان؟ بله آنها این کار را نمی کنند.
جنگ دوازده روزه که شکست خورد ، باید توسط این یک ایرانیان ادامه یابد. در این جنگ ، روح جمعی ایرانی باید تکه تکه شود ، تاروپودهای آن شکسته می شوند ، زیبایی آن ممکن است زشت باشد ، بر مه ، یک معجزه و پشیمانی از تبدیل شدن به مردم و ملت شدن ، به قلب و روح های ایران. این آنیرانیان چه کسانی هستند؟ آنها همان حق (یا ارتدوکس) هستند که فقط به افرادی فکر می کنند که به دین خود می آیند و دیگران را ترسو می کنند ، کسانی که هیچ نوع روحیه جمعی را در اطراف نام فوق العاده “ایران” نمی بینند ، همان مدیرانی که این کار را نمی کنند. بهتر از مردم ، آنها همان فقهای وحشیانه هستند که شعار “مرگ” را نمی شناسند و نمی توانند با روابط انسانی و انسانی خود تاریک شوند و سرانجام ، آنها کسانی هستند که به شکل دهانه ، دوستی ، مهربانی و همبستگی.
1
منبع: www.khabaronline.ir