
گروه فکری: موارد زیر متن دکتر است وابسته به حسین مسا استاد فلسفه در صفحه روزنامه ایران است وی در اظهارات خود ، بحران های فلسفی و نهادی جهان مدرن را با توجه به نسل کشی غزه و حمله اسرائیل به ایران بررسی می کند. او استدلال می کند که جنایات اسرائیل به دلیل تضاد در “اخلاق گفتمان” و جهل حقوق فلسطین ، با شکست اخلاقی و فلسفی ، “تئوری عقلانیت ارتباطات هابماس” ، آخرین مدافع فلسفه مدرن روبرو شده است. همچنین ، این رویدادها نمایانگر ورشکستگی مؤسسات بین المللی مانند سازمان ملل متحد است که به ابزاری برای قدرتهای هژمونیک تبدیل شده است. او معتقد است که نسل کشی اسرائیل در غزه و تجاوز به این رژیم نژادپرستانه به قلمرو ایران باعث شده است که دنیای مدرن هم “فلسفی” و هم “نهادی” را بی سابقه کند. وی تأکید می کند که در سطح فلسفی تئوری های متفکرانی مانند هابرماس را می بینیم و در سطح نهادی ما از نهادهای بین المللی که قرار بود نگهبانان صلح باشند ناامید شدیم. در این سخنرانی ، دکتر مزباهیان ، با انتقاد از نظریه “عقلانیت ارتباطی” هابرماس ، نشان می دهد که چگونه جنایات اسرائیل در غزه پایه های فلسفه مدرن را متزلزل کرده و نهادهای بین المللی را به ورشکستگی اخلاقی سوق داده است. متن این نقل از در زیر آمده است:
****
یورگن هابرماس ، آخرین مدافع فلسفه مدرن ، ادعا کرد که تضادهای تئوری رهایی دارد ، با بیانیه غیرمسلح خود با انتشار بیانیه شرم آور 9 نوامبر ، که وی به همراه سه نفر از همکارانش در مورد غزه نوشت. در این بیانیه ، او اقدام اسرائیل علیه غزه را توجیه می کند ، که یک موضع سیاسی بحث برانگیز است که منتقدین وی “شکست فلسفی هابرماس” نامیده می شوند.
فروپاشی اخلاقی یک متفکر
اظهارات هابرماس در حمایت از جنایات اسرائیل و نادیده گرفتن حقوق فلسطین ، اصل “اخلاق گفتمان” را نقض کرد که خود هابرماس طراح بود و به جای گفتگوی واقعی ، یک اتفاق را برانگیخت. در این بیانیه ، هابرماس ، بر خلاف شخصیت هایی مانند چامسکی یا برنی سندرز ، مخالفت اسرائیل را با یهودیسم پیوند می دهد و “گفتگوی انتقادی-مبهم” را سرکوب می کند که او در کتاب “اقدام ارتباطی” ایده هایی داشت.
رویکرد هابرماس به اسرائیل نشان دهنده نوعی استثناء است ، به ویژه با تأکید بر مسئولیت آلمان در مورد هولوکاست. به نظر می رسد که او هولوکاست را فقط در چارچوب قربانیان یهودی تعریف می کند و قادر به تعمیم دروس خود به سایر ستمگران جهان ، از جمله فلسطینی ها نیست. پس از جنایت نازی ، شعار “هرگز” توسط متفکرانی مانند لویناس و آرنت شکل گرفت و قرار بود به یک اصل کاملاً اخلاقی تبدیل شود ، اما در هابرماس به یک شعار محدود و انتخابی کاهش یافت که نشانگر ورشکستگی اخلاقی این متفکر و همچنین یک بحران عمیق تر است.
مؤسسات بین المللی یا ابزارهای هژمونی؟
نهادهای بین المللی ، که هابرماس و سایر نظریه پردازان لیبرال به عنوان سرپرست صلح پایدار می دیدند ، ناتوانی اخلاقی و ورشکستگی خود را در نسل کشی غزه یا حتی حمله اسرائیل به میهن ما نشان دادند. شورای امنیت سازمان ملل متحد با حق وتو اعضای دائمی ، به ویژه ایالات متحده در حمایت از اسرائیل ، به صحنه ای برای قدرتهای بزرگ تبدیل شده است. این حق وتو تضمین می کند که قدرتهای هژمونیک بر حقوق بین الملل و اراده اکثریت جهان در اولویت قرار دارند! بنابراین ، “صلح پایدار” که از کانت شروع می شود و نظریه پردازی دقیق تری را پیدا می کند ، دیگر توسط نهادهای بین المللی محافظت نمی شود ، اما این نهادها به ابزاری برای حفظ وضع موجود تبدیل شده اند و تجاوز صریح را مشروعیت می بخشند و امروز بخشی از بحران ما هستند.
درماندگی “فکر آزادکننده” در آزمون غزه
“اندیشه رهایی بخش” مدرن غربی در متفکرانی مانند هابرماس کاملاً اروپایی باقی مانده است ، و علی رغم ادعای غیرقانونی آن ، قادر به فراتر از روشنفکران و علایق غربی نیست و نهادهای بین المللی به سازمان هایی برای حمایت از قدرت های هژمونیک تبدیل شده اند. به گفته ژاک دریدا در کتاب مارکس ، می توان گفت که در طول تاریخ بشر ، سیستم سلطه هرگز اینقدر نفس گیر نبوده است و “اندیشه آزادکننده” ، اندیشه ای که از استانداردهای دوگانه و چندگانه عاری است ، هرگز اینقدر ناتوان نبوده است.
وحدت “قدرت” ، “سیاست” و “فناوری” در برابر مظلوم غزه
وحدت “قدرت” ، “سیاست” و “فناوری” فضای جهانی را ایجاد کرده است که گویی می تواند هر صدایی قبل از همبستگی و هر ملتی قبل از بین المللی شدن باشد. ظلم سرکوب شد. این پدیده بی سابقه است و اگر پدیده به زبان پدیدارشناختی مشخص نشود و اندیشه آزاد کننده از اسارت قرن بیستم خلاص نشود و به دنبال راه جدیدی نباشد ، می ترسد که “فکر آزادکننده” خود به یک مراسم تشییع جنازه تبدیل شود. همانطور که اکنون است.
در غیاب روشنفکران آگاهی و آگاهی
کشور ما ، ایران ، همچنین تحت تأثیر این معادلات جهانی نوظهور و ورشکستگی فلسفه مدرن و ناکارآمدی نهادهای بین المللی قرار گرفته است. ممکن است ایران امروز هرگز به اندازه خطرناک نبوده باشد زیرا فعالان دردناک در شرایط فعلی غایب هستند. در تفسیر میشل فوکو ، ما به “مجمع روشنفکران بی رحمانه” نیاز داریم که بر خشونت مدرن حاکم نیستند. معتمدین ارزش ها را به چالش می کشد و قدرت بحرانی الگوهای ابتدایی را دارند.
نکته عظیم فعالیتهای فرهنگی ما همیشه از گذشته تا به امروز بوده است ، در حالی که هگل می گوید احمقانه است تصور کنیم که فیلسوف چیزی غیر از پرداختن به “لحظه فعلی” دارد یا اینکه ، در آودینوس ، در فلسفه ، ما وقت دیگری نداریم و “حال” است. گذشته مربوط به حافظه است و آینده مربوط به تخیل است. بنابراین تنها زمان موجود زمان فعلی است. اگر می خواهیم به تحول فکری و فلسفی در ایران دست یابیم ، باید به “لحظه اکنون” و مسائل آن توجه کنیم. یعنی تغییر از “پیشینه تمدن” به “مسائل امروز ایران”. برای این منظور ، باید از ایده ایران به ایران منتقل شود.
“ایران” کلمه دنیای امروز چیست
مفهوم “ایده ایران” توسط درجه برجسته ایتالیایی Newwali طراحی شده است. او استدلال می کند که “ایده ایران” در طی یک فرآیند طولانی تاریخی که با هخامنیدها آغاز می شود و در نیمه اول قرن سوم آغاز می شود ، توسعه یافته است. اهمیت نظریه نیولی این است که این تصور را به چالش می کشد که “هویت ایرانی یک ساخت و ساز مدرن است” و آن را فراتر از مرزهای ملی مدرن قرار می دهد. بنابراین ، روایات مبتنی بر اروپایی از هویت ایرانی قابل انتقاد است ، و این یکی از جدی ترین نظریه هایی است که در مواجهه با عاقلانه با تاریخ و فرهنگ ایران تدوین شده است. وقتی به این ایده رسیدیم ، طبیعتاً به فرهنگ و تمدن من افتخار می کنیم. اما بلافاصله این سؤال به ذهن خطور می شود ، هویت ریشه ای ایران امروز برای گفتن چیست؟ آیا ایران امروز در زمینه های مختلف علوم فرهنگی و انسانی هویت مستقلی دارد؟ و آیا شناخته شده است؟
عزیمت از “ایده ایران” به “ایده ایده”
در دنیای امروز ، یک ملت با یک کلمه در حال حرکت است و به تمدن بشری افزود. اما اگر ملت این حرف را نزنند ، او به گذشته خود پناه می برد و آن را تکرار می کند. همه به پیشینه تمدن عمیق ایران اعتراف می کنند. حتی سیاستمداران مانند ترامپ ، که به خاک ما تجاوز کرده اند ، پیشینه بزرگ و عمیق ما را تصدیق می کنند. بنابراین ، به طور مداوم به این پیش زمینه پرداختن می شود ، اگر “لحظه لحظه” نداریم ، تنها تخته سنگی که به سایه آن اعتماد کرده ایم و سایه می زنیم. در حالی که فرهنگ هر لحظه نیاز به استخراج ، تصفیه ، عرضه و ارائه مفاهیم جدید دارد.
از طرف دیگر ، ما با یک فرهنگ غربی روبرو هستیم که جهان و آدم را در مفاهیم خاص تدوین کرده است ، و اگر فرهنگ ایرانی از بخشی از این تمدن جهانی انتقاد کند تا لیبرالیسم آن منبع بی عدالتی باشد. دموکراسی “دموکراسی کاوال” نامیده می شود. او باید بر اساس متون فرهنگی خود مفهوم جدیدی بسازد. و اگر “مشکل شناسی از لحظه شروع شود” ما می توانیم از “ایده ایران” به “ایده ایده” حرکت کنیم و این یک حرکت ملی است ، و این مسئولیت فردی و اجتماعی دانشگاه و متفکران امروز است.
1
منبع: www.khabaronline.ir