روسری زوری برای زنان بهشت نمی سازد /دینی بودن حکومت یعنی پذیرش امر و نهی مردم /فقرا شرعاً حق دارند علیه حکومت اقامه دعوا کنند


به نقل از خبرگزاری یوبیک آنلاین به نقل از ایبنا، رضا دستجردی نوشت: «همراهی فقها با عقلا» اثر مهدی منتظرقائم که به‌همت نشر نی منتشر شده، مجموعه‌ای از پانزده مقاله است که با رویکردی نوین به بازخوانی فقه شیعه در مواجهه با چالش‌های عصر حاضر می‌پردازد. کتاب تلاش دارد با تلفیق نقل و عقل، تصویری سازگار از شریعت ارائه دهد که هم به مبانی دینی وفادار است و هم پاسخگوی نیازهای جامعه امروز. هدف نویسنده، بازسازی فقه سنتی با تکیه بر عقلانیت مدرن و عرف اجتماعی است. وی معتقد است فقه شیعه، که بر پایه قرآن و سنت در قرون اولیه اسلام شکل گرفت، نیازمند بازنگری در فتواهای تاریخی است تا با تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هماهنگ شود.

او با نقد برخی فتواهای قدیمی که با واقعیت‌های امروزی ناسازگارند، بر ضرورت توجه به نقش عرف در استنباط احکام تأکید می‌کند. در همین راستا، هر یک از ۱۵ مقاله مندرج در کتاب به یک موضوع خاص اختصاص یافته‌اند، که از آن جمله می‌توان به نقش عرف در تشخیص موضوعات احکام، مشروعیت نظارت مردم بر حکومت، تناسب حکم و موضوع و چالش‌های مجازات‌های سنتی اشاره کرد. مقالات با استناد به آرای فقهای بزرگ، همچنین منابع متعدد نوشته شده‌اند. نیز نویسنده کوشیده تا با ارائه مثال‌های تاریخی نشان دهد چگونه شرایط زمانی و مکانی بر فهم احکام تأثیر می‌گذارند. به‌علاوه، منتظرقائم با استناد به «سیره عقلا» لزوم تجدیدنظر در برخی مجازات‌ها یا شیوه‌های امر به معروف و نهی از منکر را توجیه می‌کند. با آنچه گذشت، «همراهی فقها با عقلا» به‌عنوان پلی میان فقه سنتی و عقلانیت مدرن، برای پژوهشگران حقوق اسلامی، اندیشمندان دینی و فعالان اجتماعی مفید است. آنچه از نظر می‌گذرد، ماحصل گفت‌وگو با مهدی منتظرقائم دانشیار دانشگاه علوم قضایی است.

****

روسری زوری برای زنان بهشت نمی سازد /دینی بودن حکومت یعنی پذیرش امر و نهی مردم /فقرا شرعاً حق دارند علیه حکومت اقامه دعوا کنند

فقه، اصلی برای تمشیت امور روزمره مردم بر اساس نصوص دینی است. اصولاً در شرایطی که ارزش‌ها و متغیرها مدام در حال تحول‌اند، چگونه می‌توان فقه را با زندگی روزمره هماهنگ و متناسب دانست؟

در این خصوص، دو دیدگاه حداکثری و حداقلی وجود دارد. بر اساس دیدگاه حداکثری، هر کس، هر مشکلی دارد می‌بایست از فقیه بپرسد و فقه پاسخ‌گوی همه مشکلات و مسائل مردم از گهواره تا گور است. این رویکرد طرفداران پروپاقرصی دارد که به برخی ادله هم استناد می‌کنند. یکی از مقالات این کتاب، در خصوص دیات است. چندی پیش، دانشگاه علوم قضایی، جلسه نقدی برگزار کرد که در آن، دو آیت‌الله از قم برای نقد این مقاله دعوت شدند. شاید ۹۰ درصد زمانی که این دو بزرگوار در این جلسه برای نقد کتاب داشتند، صرف این شد که چقدر روایت در خصوص اینکه همه‌چیز را پیغمبر بیان کرده و همه چیز در شریعت هست، وجود دارد.

آنقدر جزئی و ریز که حتی اگر خراشی روی پوست کسی ایجاد شود، ائمه بیان کرده‌اند که چقدر باید بابت آن خسارت پرداخت شود. خلاصه آنکه، آنها هم به برخی ادله فقهی، روایی و امثال آن استناد می‌کنند. یکی از نتایج این نظرگاه می‌تواند این باشد که اقتصاد اسلامی داشته باشیم، یا مثلاً حوزه‌هایی چون جامعه‌شناسی دینی، روان‌شناسی دینی یا مدیریت فقهی داشته باشیم و در آن، همه‌چیز را از فقه و فقها بپرسیم. یا مثلاً نظریه‌پردازان علم مدیریت و جامعه‌شناسی بهتر می‌توانند در شرایط کنونی پاسخ‌گو باشند و جامعه را اداره کنند. مرحوم امام هم می‌گفتند فقه، علم اداره جامعه است. این نظرگاه در طول چهل و اندی سال پس از انقلاب تقریباً حاکم بوده و در واقع خواست بر این بوده که به همه‌چیز، رنگ فقهی بدهند. به عبارت دیگر، همه‌چیز را اول از فقه سوال کنند و بعد به سراغ عرف بروند.

بر اساس نظر دوم که حداقلی است، دایره فقه بسیار محدود و کوچک است و نباید انتظار فراتر از قدرت از آن داشته باشیم. فقه در این قالب، قدرت پاسخگویی به برخی مسائل محدود را دارد که در قرآن و حدیث آمده‌اند و چه بسا بسیاری از آنها هم متناسب با زمانه عصر شارع بوده است. در این نظرگاه، فرهنگ، دانش، یا آداب و رسوم عصر پیامبر و امامان در بعضی از ادله فقهی تاثیر داشته است و امروز که جامعه متحول و دانش بشری بیشتر شده، همچنین فرهنگ تغییر کرده، دیگر چه بسا تعداد قابل توجهی از آن ادله کارایی‌اش را از دست داده است. بنا به این اصل، بسیاری از مسائل و مواردی که در جامعه پیش می‌آید تازه است و اگر بخواهید پاسخ آنها را از فقه بشنوید، اشکالی ندارد. اما تا با آن مواجه می‌شوید سکوتش گریبان‌تان را می‌گیرد. پس باید به سراغ عرف رفت. عرف هم بر آن است که دانش، تجربه و فرهنگ روز، بر بناهایی دیگر استوار است و متاثر از فقه نیست. بنابراین همانطور که عرض کردم، باید در خصوص این مسائل به سراغ عرف رفت. پس دایره مراجعه ما به عرف بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر از دایره مراجعه به فقه است.

من نظر دوم را قبول دارم. یکی از مقالاتی که در این کتاب آمده، در مورد سیر اجتهاد است که فقها برای اینکه یک مسئله را از قرآن و سنت استنباط کنند، باید چه مسیری را طی نمایند. در این مقاله نشان داده شده که فقها هم اکثر راهی را طی می‌کنند که عرفی است، حتی برای استنباط احکام شرعی.

عنوان کتاب «همراهی فقها با عقلا» است. به نظر شما، ضرورت این همراهی چیست؟

بیشترین اصطکاکی که امروزه در فقه احساس می‌کنیم، اصطکاک فقه با فهم و بناهای عقلایی است. وقتی فقه می‌آید تا در جامعه اجرا شود یا نظریه‌پردازی کند، با معارضی خیلی قوی که عقلا هستند مواجه می‌شود. لذا در مواردی می‌بینیم که مثلاً یک حکم فقهی از دید مردم عقلایی نیست. برخی مقالات این کتاب عهده‌دار این نسبت‌سنجی است که آیا فقه و عقلا در تعارض با یکدیگر هستند یا خیر. در کتاب تلاش شده گفته شود که فقها رودرروی عقلا قرار نمی‌گیرند، بلکه با آنها همراهی و مدارا می‌کنند.

روسری زوری برای زنان بهشت نمی سازد /دینی بودن حکومت یعنی پذیرش امر و نهی مردم /فقرا شرعاً حق دارند علیه حکومت اقامه دعوا کنند

اشاره کردید که فقها هم امروز با توجه به تحولات شتابان جامعه، لازم است با نگاه عرفی به مسائل بنگرند. این نظرگاه تا چه حد ضمانت اجرایی دارد؟

در طول چهل و چند سال پس از انقلاب، چون فقه رایج حاکم و غالب بوده، نمی‌توان رویکرد مد نظر شما را در مرحله اجرا نشان داد. البته، مثلاً یکی از مقاله‌های این کتاب در خصوص دیات است و به این مهم می‌پردازد که موضوعی اینچنین چقدر متأثر از عرف زمانه خود بوده در حالی که امروزه آن عرف جاری نیست. فرض کنید که در اسلام، نسبت به موارد دیات که شتر، گاو، گوسفند، حوله یمنی، درهم و دینار است، امروز هیچ کدام‌شان جاری نیست. یعنی اینکه در زمان پیغمبر عرف رایج زمان بوده است اما امروز دیگر معیار نیست. عرف دیگر رایج در آن زمان هم در خصوص تعیین میزان خسارت ناشی از جنایت است که ما امروز نمی‌توانیم همان عرف را در شرایط کنونی اعمال کنیم، چون زمانه و زمینه‌اش متفاوت شده است، یا مثلاً معیارهای اندازه‌گیری جنایت‌هایی که افراد در گذشته و امروز مرتکب می‌شوند.

با این نظرگاه، تکلیف‌مان با نصوص دینی چه می‌شود؟

در زندگی یک مسلمان متدین متعبد، اولین سوالی که به ذهن می‌رسد همین است که اگر قرار باشد اکثر زندگی من، عرفی و منطبق با فهم عقلا باشد، پس تکلیف نصوص دینی و دیانت‌مان چه می‌شود. لذا، این حس تضاد به وجود می‌آید که اگر بخواهی به عرف و عقل بپردازی باید دین و شریعت را کنار بگذاری و اگر بخواهی اصطلاحاً به شریعت متمسک باشی باید عرف و عقل را کنار بزنی. این همه تلاش برای نیل به راه سوم این است که به‌نحوی، بین این دو عامل ظاهراً متضاد جمع شود و بگوییم اصطکاک و تضادی میان این دو نیست.

ما همه نصوص دینی را قبول داریم، منتها نصوص دینی که بیانگر احکام هستند، برای موضوعاتی وضع شده‌اند که آن شرایط و زمینه آن موضوعات امروزه تغییر کرده‌اند. فرض کنید شتر، حوله‌های یمنی یا درهم و دینار را که برای دیات وضع کرده بودند، باید دید در چه موقعیتی وضع شده‌اند. خب وقتی که ۱۴۰۰ سال از آن زمان گذشته و این اموال دیگر رایج نیستند، آیا باز می‌توانیم همه‌چیز را به گردن پیغمبر بگذاریم که در این زمانه هم شما همان‌ها را تجویز کردی و ما آنها را لازم‌الاجرا می‌دانیم؟ خیلی سخت است. اینطور داریم به‌اصطلاح به عهده پیغمبر می‌گذاریم که از ما خواسته در هر زمانی و در هر جای دنیا، همان فرهنگ ۱۴۰۰ سال پیش محدوده عربستان را حاکم کنیم.

آیا امروز می‌توانیم واقعاً این را بپذیریم که پیغمبر از همه مسلمانان قلب اروپا خواسته تا فرهنگ رایج پیشین عربستان سعودی را در اروپا پیاده کنند یا برای دیات با ملاک شتر حکم نمایند؟ یا مثلاً فرض کنید یکی از احکام رایج در فقه ما، نجاست کفار است. اما در چه جامعه‌ای؟ مگر در همین جامعه ۱۴۰۰ سال پیش، نظام طبقاتی حاکم نبود؟ ما اصلاً انسان درجه یک و دو یا برده داشتیم. اصولاً تبعیض لازمه زندگی و فرهنگ اعراب بود، هم تبعیض دینی و هم تبعیض جنسیتی. اصلاً زن‌ها را با مردها قابل مقایسه نمی‌دانستند.

خب حالا تصور کنید که بخواهید همین احکام را از محیط و زمینه‌اش جدا کنید و بگذارید در محیط و زمینه‌ای دیگر، با فرهنگی که در آن اصطکاک ایجاد می‌شود. این کار قابل پذیرش نیست، و این حکم به این موضوع نمی‌خورد. این موضوع، حرف عمده و مهم این کتاب است که وقتی می‌خواهید حکم شارع را به موضوعی نسبت بدهید، باید اطمینان داشته باشید که موضوع همان است که شارع در نظر داشته و حکم را بر آن بار کرده است.

فقها بیشتر وقت‌شان را صرف استنباط حکم از آیات و روایات می‌کنند. سلمنا، ما مطیع حکم‌شان هستیم. اما اینکه این حکم با کدام موضوع متناسب است را دیگر عرف تشخیص می‌دهد. وقتی پیغمبر مبعوث شد، در عربستان، نظام قبیلگی متشکل از اوس و خزرج حاکم بود و هر قبیله‌ای هم رئیس داشت. حالا چهارده قرن از آن زمان گذشته و ما دیگر نظام قبیلگی نداریم. حالا آیا رواست که بگوییم امروز هم اداره جامعه اسلامی باید بر اساس نظام قبیلگی باشد؟

محور دیگری که در یکی از مقالات‌تان به آن اشاره کرده‌اید، جایگاه مشروعیت امر و نهی مردم به حاکمان دینی است. آیا امروز هم این جایگاه را حاکمیت برای مردم قائل است؟

بله، مشروع است و حتی بالاتر از آن، لازم هم هست، اما اینکه حاکمیت چند درصد تحمل امر و نهی مردم را دارد بحث دیگریست. این را باید از شما خبرنگارها، فعالان سیاسی و احزاب پرسید که امر و نهی کردن چقدر برایشان هزینه دارد. وقتی می‌گوییم مشروع است، یعنی هیچ هزینه‌ای نباید برای آن پرداخت. وقتی مردم بر کار حاکم نظارت می‌کنند، خطاهای او را متذکر می‌شوند و به او امر و نهی می‌کنند، چقدر متحمل خسارت و هزینه می‌شوند؟ دینی بودن حاکمیت را از همین‌جا می‌شناسیم. باید سنجید که به آن مقدار، دینی هست که به امر و نهی مردم و نظارت مردم بر حکومت بها دهد و آن را بپذیرد.

عرضم این است که تا چه میزان این ظرفیت برای مردم دیده شده است؟

شریعت این حق را برای مردم قائل است، اما اینکه حکومت قائل است یا نه، بحث دیگری است.

از تلفیق دو عنصری که فرمودید سخن می‌گویم؛ حکومت و شریعت.

حاکمیت دینی، امری صفر و صدی نیست، نسبی است. باید دید چقدر ممکن است حاکمیت دینی باشد. ممکن است خیلی کم دینی باشد. معیارمان چیست؟ اگر معیارهایمان، دینی است، باید بسنجیم که عملکرد حاکمیت تا چه اندازه دینی است. یکی از معیارهایش همین است که حاکمیت چقدر به حق نظارت و نصیحت مردم و حق امر و نهی کردن ایشان که امری مشروع و دینی است بها می‌دهد. از این منظر، حاکمیت به هر میزانی که به این حق بها نمی‌دهد دینی نیست. پس نگوییم تلفیق حکومت و شریعت. ما معیار داریم که ببینیم این تلفیق صورت گرفته و حاکمیت را دینی کرده است یا خیر.

یکی دیگر از این معیارها که در یکی از مقالات این کتاب آمده، حق فقراست. در جامعه دینی، فقیر نسبی هم نباید وجود داشته باشد، چه برسد به فقیر مطلق. فقرا شرعاً حق دارند علیه حکومت اقامه دعوا کنند. این هم یکی از معیارهای ماست برای اینکه ببینیم حاکمیت با دین تلفیق شده یا نه. باید ببینیم در این حکومت دینی آیا فقیر وجود دارد یا نه. به هر میزان که در حاکمیت دینی، فقیر وجود داشته باشد، حکومت دینی وجود ندارد. به هر میزان که فقرا دست و دهان‌شان بسته است و نمی‌توانند علیه حکومت اقامه دعوا کنند و حق‌شان را بگیرند، حکومت دینی وجود ندارد. عدالت اقتصادی و قضایی هم همینطور.

این نگرش را چطور می‌توان تفسیر کرد و در عمل دید؟ فقرا و مظلومان بسیاری در همین جامعه زندگی می‌کنند.

اصلاً چه کسی گفته حاکمیت دینی است؟ می‌خواهم عرض کنم که ما برای سنجش میزان دینی بودن حاکمیت باید معیار داشته باشیم. باید با یک معیار و ترازو، مقدار دینی بودنش را بسنجیم. این معیارها از خود دین، قرآن و روایت برمی‌آیند. همین مسئله امر به معروف و نهی از منکر که عرض کردم، رسالت مردم نسبت به حاکمیت است. پس نمی‌توانیم بگوییم که چون یک نفر دیندار یا فقیه یا عابد یا زاهد یا هر چه شما بگویید در رأس حکومت قرار گرفته، پس حکومت دینی است. و اصلاً معیار دیگری وجود ندارد. اصولاً معیار دینی یا غیردینی بودن این نیست که در رأس حکومت، فردی وارسته قرار داشته باشد و این دلیل دینی بودن حکومت هم نیست.

اینطور نیست که بگوییم حالا که در رأس حاکمیت، یک انسان دیندار متدین قرار گرفته، پس حکومت دینی است. اما اگر دینی باشد و بنابراین همه‌چیزش، فقرش، تبعیضش و ظلمش هم دینی است. اصلاً ما اشتباه کردیم. از اول هم در هیچ‌جای دین و آیات و روایات نیامده که وقتی یک نفر متدین در رأس حکومت قرار گرفت، همه با خیال راحت بروید و بخوابید. در دو مقاله این کتاب آورده شده که مردم باید چهارچشمی بر اداره جامعه توسط همین حاکم دینی نظارت کنند.

به ملاک‌ها و معیارهای ارزشمندی اشاره کردید. اما این عناصر چه نسبتی با جامعه امروز ما دارند؟

امروز این موارد را می‌توان در قالب‌های فردی و جمعی، در مجرای نظارت احزاب و تشکل‌ها بر حکومت یافت که صورت شرعی هم دارند. اما اینکه چقدر وجود دارد، بحث دیگریست. من چندان از این منظر کار نکرده‌ام. همین مقدارش را هم که نوشتم، برای اینکه چاپ بشود کلی ختم امن یجیب گرفتم که اینها را بتوانم در مجله‌ها چاپ بکنم. از سر و تهش زدم. می‌نوشتند که اسم این فرد نباشد یا از این کتاب ذکر نشود.

اکراه در عمل به شریعت تا چه میزان در حکومت دینی رعایت می‌شود؟

اکراه در عمل به شریعت در مورد همین بحث معروف است که گاهی می‌گویند آیا می‌توان مردم را به زور به بهشت برد یا نه؟ بعضی‌ها دنبال این هستند که بگویند بله می‌شود، ما به زور مردم را به بهشت می‌بریم. معتقدند که مردم کراهت دارند ولی ما می‌دانیم که به نفع و صلاح‌شان است، اما آنها نمی‌فهمند، پس ما باید آنچه را که به مصلحت‌شان هست به آنها تحمیل کنیم. این رویکرد طرفدارانی هم دارد که خیلی سال‌ها هم مدام به‌دنبالش بودند. اما در این مقاله توضیح داده شده که ما اصلاً حق نداریم چنین کاری را انجام دهیم. ما حق نداریم شریعت را که خیلی خوب و به نفع مردم است و منجر به سعادت اخروی‌شان می‌شود را با اکراه بر آنها تحمیل کنیم، و اگر اجرا نکردند، مجازات‌شان کنیم. کمال معنوی و قرب مردم به خدا با اختیار صورت می‌گیرد و با اجبار انجام نمی‌شود. شما با زور روسری سر زنان کنید، اینکه نزدیکی به خدا نمی‌شود. این روسری که برای آن زن بهشت نمی‌سازد.

روسری زمانی برای آن زن بهشت می‌سازد که فرد خودش در شرایطی آزادانه آن را انتخاب کرده باشد. قرب به خدا و دستیابی به بهشت مبتنی بر عمل از روی اختیار است و ما نمی‌توانیم این اختیار را از مردم سلب کنیم. البته اگر در یک جامعه‌ای اکثر مردم دیندار باشند و حکومت دینی تشکیل دهند، بعد بخواهند قوانین دینی تصویب و اجرا شود، صرفاً می‌توانند در یک سلسله مقررات در امور اجتماعی و نه در زندگی خصوصی مردم، مقرراتی را وضع کنند و در جامعه قانون بنویسند. این عده می‌توانند تا زمانی که اکثریت قابل توجه مردم مثلاً می‌خواهند در رفت‌وآمدهای اجتماعی، مقررات خاصی اجرا شود، آن را اعمال کنند، وقتی هم مردم نخواستند نباید اجرا شود. الزاماً هم اینطور نیست که اگر یک جامعه نخواست احکام دین در سطح جامعه اجرا شود، جامعه‌ای غیردینی است. مردم مسلمان‌اند، اما نمی‌خواهند یک حکم خاصی را اجرا کنند. حجاب را که می‌گویند امر دینی است مثال می‌زنم. من اسلام را قبول دارم، متدین هم هستم، اما نمی‌خواهم این حکم را اجرا کنم. چطور بعضی‌ها دروغ می‌گویند؟ مگر کسی با دروغ گفتن، نامسلمان می‌شود؟ نه، کافر نمی‌شود، مسلمان هم دروغ می‌گوید، غیبت هم می‌کند. مسلمان بی‌حجاب هم داریم. پس اجبار و الزام در شریعت راه ندارد.

اعمال زور در امر به معروف و نهی از منکر در کجا جایز است؟

در فقه رایج ما، امر به معروف و نهی از منکر، مراتب قلبی، زبانی و یدی دارد. به این معنی که اول که با یک منکر مواجه شدید، در قلب‌تان با آن مخالفت کنید، بعد با زبان‌تان، اگر گوش نکرد، از قدرت یدی‌تان استفاده کنید. در این مقاله گفته شده که اصلاً چنین چیزی در روایات وجود ندارد. مدام تلاش می‌کنند این را رواج دهند که می‌توانید با کسی که شراب می‌خورد یا بی‌حجاب است، با زور برخورد کنید. در این مقاله نشان داده شده که اصلاً امر و نهی یدی در دین نداریم و آنچه هست، فقط یک مرحله و امر و نهی لفظی است. آنچه در روایات آمده و شامل مرحله سوم هم هست، انکار منکر است، باید با ید انکار منکر کرد. منکر زشت است. کاری کنید که از عمل شما، زشتی منکر را بفهمند، بدی دروغ را بفهمند، نه اینکه جلوی دهان‌شان را بگیرید که دروغ نگو. انکار باید یعنی اینکه خودمان باید کاری انجام دهیم. همیشه راست بگو و با این روش، فواید راستگویی را به دیگران نشان بده، نه با زور و اجبار.

۲۱۶۲۱۶



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 9261

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *