مادر انقلاب را بشناسید – یوبیک آنلاین



نقل از کردن پایگاه اندیشه و فرهنگ مبلغانکتاب «مادر انقلاب» شامل خاطرات مرحومه مرضیه حدیدچی (دباغ) نوشته مونا اسکندری به تازگی توسط انتشارات نراث فتح منتشر شده و راهی بازار نشر شده است.

این کتاب حاوی مصاحبه های بانوی مجاهد، مرحومه مرضیه حدیدچی (دباغ) است که بر خلاف کتاب های قبلی، برخلاف کتاب های قبلی به صورت کوتاه و جوان پسند تهیه شده است.

شخصیت اصلی این کتاب متولد همدان و در خانواده ای مذهبی و قرآنی بزرگ شده است که روحیه پرسشگری و شجاعت او باعث می شود متفاوت از همسالان خود عمل کند. پس از ازدواج سؤالاتش فروکش نکرد و همسرش حاج حسن میرزا دباغ او را به محضر علما فرستاد تا با کسب علوم دینی سؤالاتش را حل کند. در طول زندگی و مبارزات ایشان بزرگانی چون آیت الله سید محمد باقر حمدانی، آیت الله سعیدی، شهید صالحی خوانساری و… در شخصیت مرضیه دباغ تأثیر داشتند. او به همراه همسرش از پیشگامان مبارزه با رژیم پهلوی و از اعضای حزب موتلفه بازار بود و همین امر باعث شد که دست به مبارزه بزند و به پخش اعلامیه بپردازد.

اما مبارزات مرضیه دباغ به همین جا ختم نشد و در کنار سخنرانی و تدریس در مجامع مختلف و همکاری با گروه های مختلف مبارز، به موضوع مهم ساواک تبدیل شد. تا آنجا که برای کسب اطلاعات زیر شکنجه های شدید ساواک، دختر شانزده ساله اش را جلوی او شکنجه می کردند تا او اعتراف کند. اما این اتفاق نیفتاد.

مرضیه حدیدچی پس از فرار از ایران با گذرنامه جعلی به لندن و سپس به سوریه و لبنان رفت و آموزش چریکی و جنگ های نامنظم را فرا گرفت و به همراه دکتر مصطفی چمران و امام موسی صدر به مبارزه با رژیم غاصب صهیونیستی پرداخت. وی علاوه بر مبارزات سیاسی از جمله شرکت در اعتصاب غذای کلیسای مریم مقدس به عنوان محافظ بیت امام خمینی (ره) در نوفل لوشاتو (فرانسه) انتخاب شد و پس از پیروزی انقلاب او مسئولیت های مختلفی را بر عهده گرفت. از فرمانده ارتش همدان تا نماینده مجلس و…

کتاب «مادر انقلاب» پس از درگذشت مرضیه حدیدچی با انجام مصاحبه های تکمیلی با راویان و شاهدان حوادث خلق شد. این کتاب در 184 صفحه چاپ شده است.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

قلبم تند تند می زد. انگار می خواست از خوشحالی دیدن مراد از سینه بیرون بزند. ابتدا اجازه ملاقات ندادند. چند نفری که در بیت آقا بودند با هم مشورت کردند و در نهایت گفتند: امام با یک خانم تنها نمی نشیند حرف بزند! من ناراحت شدم و گفتم: اگر چنین افکاری دارند، آنها را رهبر خود نمی دانم! سپس فردی که همسرش از شاگردان من در ایران بود مرا شناخت و قرار ملاقات خصوصی گذاشته شد. وقتی جلوی امام ایستادم، هیبت و قدرت ایشان به حدی بود که نمی توانستم به راحتی صحبت کنم. اما باید وظیفه ای را که به من محول شده بود انجام می دادم. نمی دانستم از کجا شروع کنم. ابتدا خودم را معرفی کردم. – من دباغ هستم آقا! امام فرمودند: آیا شما همان خانمی هستید که آقای سعیدی در نامه های خود درباره آن نوشته است؟ همان زنی که هشت فرزندش را رها کرد و از رژیم شاه فرار کرد؟ گفتم: بله، شاگرد آقای سعیدی بودم و با ایشان کار می کردم. آنجا متوجه شدم که خبر فعالیت من به گوش امام رسیده است.



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 7233

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *