
به نقل از پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، مطلبی که می خواند، بخشی از یک گفت و گوی تاریخ شفاهی آیت الله محقق داماد با مرکز اسناد انقلاب اسلامی است که به خاطرات ایشان از جد بزرگوارشان، شیخ عبدالکریم حائری پرداخته است.
آیتالله محقق داماد نقل میکند: یکی از بچههایم مریض بود، از قم در آمدیم پیش دکتر قریب تهران. معلوم بود به سادات علاقه دارد فوری تا من را در مطب دید، دست من را گرفت و داخل برد. هنوز نمیشناختم که هستم؟ بعد از خودم را معرفی کردم. نسخه داد و یک قصه نقل کرد. گفت من هرچی دارم از جد شما آشیخ عبدالکریم دارم. گفتم چطور؟!
گفت: من از تحصیلات مقدماتی، بسیار علاقه داشتم طبیب شوم و در طب تخصصی پیدا کنم. پدرم عصرار داشت که خیر بروی قم و وارد حوزه علمیه بشوی شد. خیلی دوست داشتم طلبه بشوم. پدرم نمیتوانست من به فرنگ بروم. میگفت اگر بخواهی طب بخوانی میروی فرنگ و کم کم در کارهای خلاف شرع و … میافتی این بگویم که در خانه و خانواده ما شدید شد. هرچه فرمود، همان را انجام دادیم. اگر فرمودید بیای حوزه درس بخوانی، من حاضرم و اگر فرمودید درس طب بخوان شما اجازه بدهید از درس طب بخوانم. من پذیرفتم که این پیشنهاد را دادم ولی یک درصد هم احتمال نمیدادم آقا با خواست و آرزوی من هماهنگی داشته باشد و بفرمایید طب بخوانم.
با این حال مایوسانه به منزل آقا رفتیم. به محض نشستیم پدرم رو کرد به آقا و گفت: آقا من دوست دارم این بچه به قم خدمت شما بیاید و درس طلبگی بخواند. ولی خودش اصرار دارد که طب بخواند. چون به توافق نرسیدیم به اینجا ختم شد که به محضر شما بیاییم، هرچه شما بفرمایید عمل کنید. تا صحبت پدرم تمام شد یک مرتبه آقا بلند شد و آمد مرا بوسید رو کرد به پدرم و فرمود:
نه تنها جایز بلکه واجب است که ایشان طب بخواند. خدا به اندازه کافی طلبه می آورد.
من از این فرم آقا بسیار خوشحال شدم و با یک دنیا شور و شوق محضر ایشان را ترک کردند و اکنون هر چه خدمت میکنم ثواب آن را به روح بلند آقا تقدیم میکنم.
منبع: www.khabaronline.ir