روایت آش انار برای حضرت فاطمه



نقل از کردن پایگاه اندیشه و فرهنگ مبلغان کتاب ریاحین الشریعه نوشته شیخ ذبیح الله محلاتی و کتابی به زبان فارسی است که عمدتاً به معرفی زنان عالم شیعه می پردازد. نویسنده کتاب را با شرح زندگانی حضرت زهرا (س) آغاز کرده و با نقلی از ایشان به پایان رسانده است.

مهر نوشت: در این کتاب شهید ثالث آخوند ملا محمد تقی در مجلس سی و ششم مرسله آمده است که روزی امیرالمومنین علیه السلام بر فاطمه زهرا(س) وارد شد که آن بزرگوار خلق و خوی آن بانوی معصوم از سلامتی منحرف شده بود و در رختخواب بود. افتاده بود. حضرت سر حضرت معصومه را در دامان خود گرفت و فرمود: ای فاطمه! به من بگو چه می خواهی از من بپرسی؛ آن معدن حیا و عفت گفت: پسر عموی من از تو چیزی نمی خواهم. حضرت اصرار کرد، فاطمه گفت: ای پسر عمو، پدرم به من دستور داد که هرگز از شوهرت علی چیزی نخواهم که شرمنده شود.

آن بزرگوار فرمود: ای فاطمه به من بگو چه می خواهی. گفت: حالا که مرا قسم دادی چه خوب است که الان برایم اناری تهیه شود. آن بزرگوار برخاست و برای طلب انار از خانه بیرون رفت. از اصحاب انار سالکان شد.

گفتند که فصل گذشته است، جز اینکه چند روز پیش از طائف برای شمعون یهودی مقداری دانه آوردند. جناب به در خانه یهود رفتند و در زدند. شمعون بیرون آمد و جناب امیرالمومنین اسدالله غالب را دید. گفت: ای علی چه شد که به اینجا آمدی؟ حضرت فرمود: شنیده ام که از طائف برای شما دانه های انار آورده اند. من آمده ام برای بیماری خود یک دانه بخرم.

گفت: یا علی از آنها چیزی نمانده، همه را فروختم، آن آقا به علم امامت می دانست که یکی مانده است، گفت: برو چک کن شاید یکی مانده که خبر نداشته باشی. از گفت: من از خانه خود خبر دارم، می دانم که آنجا نیست، زن شیمون پشت در بود، از ماجرا مطلع شد، گفت: ای شیمون، من یک دانه انار ذخیره کرده ام و آن را زیر برگ ها پنهان کرده ام. که تو از آن آگاه نیستی، پس انار را آورد و به او داد.

آن آقا چهار درهم به او داد، شیمون گفت: قیمتش نیم درهم است. حضرت فرمود: این زن این انار را برای نگهداری نگه داشته، شاید منفعتی در نظر داشته باشد، سه و نیم درهم از آن اضافه است. بعد آن آقا به خانه رفت. در راه صدای ضعیف و ناله عجیبی شنید، بر اثر ناله وارد خرابه شد، دید مردی نابینا و مریض سرش را روی تخت خاکی گذاشته و ناله می کند که امام رحیم و رئوف نشستند و سرش را به پهلو گرفت و مهربانی کامل گفت: ای مرد کیست و از کدام قبیله و چند روز است که بیمار است؟ گفت: ای جوان صالح، من مردی از اهل مدائن هستم، قرض بسیار گرفتم، ناچار سوار کشتی شدم و به سوی مدینه حرکت کردم.

حضرت فرمود: حالا چه می خواهی؟ گفت: اگر برای من دانه انار پیدا شد، دوست دارم. حضرت فرمود: برای مریض عزیزم غله ای آماده کردم، ولی تو را محروم نمی کنم، نصف آن را به تو می دهم. پس انار را کم کم در دهان بیمار ریخت تا تمام شد. مریض گفت: اگر رحم کنی و نصف دیگر را هم معالجه کنی، شاید حالم بهتر شود. پیامبر خجالت کشید و با خود گفت علی صبور در این خرابه غریب است و به قول اولی از همه جا بریده است. شاید خداوند متعال وسیله دیگری برای فاطمه (س) قرار دهد.

بعد نصف دیگر را به او داد تا تمام شود، دست خالی از خرابه بیرون آمد، آهسته به طرف خانه رفت و در فکر سرش را در جیب فرو برد تا به در خانه رسید. نگاه کردم ببینم فاطمه خواب است یا بیدار، وقتی نگاه کرد، دید فاطمه خوابیده و یک بشقاب انار جلویش بود، داشت غذا می خورد.

پیامبر بسیار خشنود شد و پس از آن وارد خانه شد زیرا متوجه شد که این خانه مانند انار دنیا نیست. وقتی حال فاطمه را جویا شد، گفت: ای پسر عمو، وقتی آمدی، هنوز عرق ریختم، ناگهان صدای کوبیدن در را شنیدم، دیدم شخصی دم در خانه اول ایستاده است. خانه طبقه ای انار در دست دارد و می گوید امیرالمومنین این را برای فاطمه فرستاده است.



منبع: www.khabaronline.ir

یوبیک آنلاین
یوبیک آنلاین
مقاله‌ها: 8403

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *